نیروانا

افکار زیبایی دارد، سخنان قشنگى بیان میکند، جملات دلنشینی میگوید استادم نیروانا:

در ورای هر کاری، هر فریادی، هر سخنی، پیچیدگی‎‌ بسیاری وجود دارد که درک آنها مشکل است.
به این علّت است که هرگز نباید سطحی بیاندیشیم و دیگران را بدون آن که ابتدا آنها را درک کرده باشیم، محلّ داوری خود قرار دهیم.
کسی که مایل است صورتحساب را پرداخت کند، بدان علّت نیست که جیبی مملو از پول دارد، بلکه دوستی و رفاقت را بیش از پول ارج می‌نهد، در تعجبم از کسانیکه براى پرداخت صورتکساب پای صندوق انگار دعوا میکنند براستى که فکر میکنند آخر رفاقته یا بهتر بگویم رفاقت آخرشه.

کسانى که در محلّ کار، ابتکار عمل را به دست می‌گیرند، نه بدان علّت است که احمقند بلکه چون مفهوم مسئولیت را نیک می‌دانند! ما کار خودمان را میکنیم بگذار روزنامه ها هر آنچه میخواهند بنویسند.

کسانی که بعد از هر جنگ و دعوایی، زبان به پوزش باز می‌کنند و از در اعتذار وارد می‌شوند، نه بدان علّت است که خود را مدیون شما می‌دانند؛ بلکه از آن روی است که شما را دوست واقعی خود می‌دانند. لطفا آنها را مستحصل ننمائید.
یک روز، همۀ ما از یکدیگر جدا خواهیم شد!  دلمان برای گفتگوهای خویش دربارۀ همه چیز و هیچ چیز تنگ خواهد شد!  رؤیاهای خویش را به یاد خواهیم آورد. روزها و ماه‌ها و سالها از پی هم خواهد گذشت تا بدانجا که دیگر هیچ تماسی برقرار نخواهد بود.
یک روز فرزندان ما نگاهی به این عکس‌های ما خواهند افکند و خواهند پرسید:
“اینها چه کسانند؟”
و ما با اشکی پنهان، در چشم لبخندی خواهیم زد  زیرا سخنی بس مؤثّر قلب ما را متأثّر می‌سازد؛ پس خواهیم گفت:
“اینها همان کسانند که من بهترین روزهای زندگی‌ام را با آنها گذرانده‌ام.”
شخصی می گفت:
«من سی سال دارم.»
بزرگی به او خرده گرفت و گفت:
«نباید بگویی سی سال دارم، باید بگویی آن سی سال را دیگر ندارم.»
راستی شما به جای سال هایی که دیگر ندارید، چه دارید؟
آیا جز محبت و نیکی چیزی باقی میماند؟‏

پس بهتره تا دیر نشده زود باشیم، زودتر به خودمون بیایم، خودمونو دوست داشته باشیم تا دیگرانو دوست داشته باشیم
تنهایی کافه رفتن را یاد بگیریم
تنهایی مهمانی رفتن را
تنهایی سفر رفتن را
تنهایی خرید کردن را
تنهایی خوابیدن را
که اگر تقدیرمان سال ها تنها ماندن بود
از همه این چیزها جا نمانیم.
ساز بزنیم که انگشتانمان به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد که بتوانیم بی شراب و بی یار هم مست شویم.
خانه خود را با گلدان و شمع و عود و موسیقی و عشق، سبز و روشن و زنده نگه داریم که کاشانه مان آرامشکده مان باشد.
هر روز به آشپزی کردن عادت کنیم که احترام به همه چیز را نیز یاد بگیریم.

دوستان زیادی داشته باشیم که دنیایمان را با آدم های زیادی قسمت کنیم که دنیایمان تنها به یک نفر ختم نشود.

پس ورزش کن
کتاب بخوان
بنویس
موسیقی گوش کن
برقص
که انرژی نهفته در درونت را
به سمت درستی هدایت کنی

و در پایان
گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت، بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده.

خودت را ببخش که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری یعنى حق دوباره شروع کردن را.
پس خودت را دوست داشته باش که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود که وسعت بکر دلت را تصاحب کند و از آن عبور کند که تو مالکیت بی قید و شرطت را، بی قید و شرط واگذار نکنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *