وقتی صحبت از احساس میکنیم یعنی عقل و منطق در نگاه پیشین است و در جلوی چشمان ما تنها عاطفه و حس و خاطره است که نقش بسته وخیلی اوقات تمام وجود ما را در بر میگیرد، در خصوص مدیریت احساس پروفسور فلورین داگلاس میگوید: اگر به جای فکر کردن به احساساتی که در طول یک فرایند منفی اثر مخرب به جای گذاشته است از احساستان صرفنظر کنید و در باره فضا و بستر رخداد آن رویداد،بیندیشید در اینصورت ذهن میتواند بدون هیچ تلاشی از احساسهای ناخواسته همراه با آن خاطره دوری کند بطور مثال در زمان بروز احساس ناگواری میتوان به دوستی که در آن زمان در آنجا حضور داشته و یا اینکه هوا در آن روز چگونه بوده یا هر چیز غیر حسی که بخشی از آن خاطره هست را در ذهن تداعی کرد و فقط به آن اندیشید.
این راهکار مناسبی است برای مدیریت احساسات ولی روش دیگری وجود دارد که خود بنده خیلی از آن سود برده ام و آن ارزیابی دوباره یا نگاه متفاوت به ماجرا است یعنی ساختن خاطره به گونه ای که دلمان میخواهد، این روش هم به مدیریت احساس کمک کرده و جنبه های سخت خاطرات منفی را سهل میکند و هم بمرور احساس بد را نابود می سازد.
بعضی از روانشناسان احساس را در سه نوع عصبانیت، ترس و غم خلاصه می کنند همانند سه رنگ اصلی آبی و زرد و قرمز که دیگر رنگها از ترکیب این رنگهای اصلی درست میشوند تمامی احساسات نیز تلفیقی از این سه احساس اصلی هستند. بنده که هنوز پی نبرده ام در دنیایی که هزارو ششصد طیف رنگی متفاوت وجود دارد و ما اکثر رنگها رو نامگذاری میکنیم چرا نباید این حس های متفاوت را نامگذاری کنیم مثلا وقتی از فرایند دو حس ترس و غم، نا امیدی شکل میگیرد پس ما بگیم حس نا امیدی یا حس شادی و یا حس تنهایی ….. حستان لطیف، روزگارتان پر از خاطرات خوش.
من عاشق شدم و پرواز کردم و در اوج پرواز، طوفان بود که مرا به زمین زد. خب هر کسی شانس پرواز نداره.