تا تو عاشقانه بودی شب من سحر نمیخواست به ستاره دل نمی بست از تو بیشتر نمیخواست
حقیقت آدمی کلامی نیست که بیان میکند بلکه حرفهایی است که از تو پنهان می نماید اگر خواستی انسانی را بهتر بشناسی به آن چیزی که نمیگوید گوش بسپار، راستی دقت کردید نگاه آدما حرفهای ناگفته بسیار دارد.
اگر جام آرامش درونی خودمان خالی باشد همواره از نزدیکترین خود توقع داریم که کمبودهای روحی ما را جبران کند چه دیر ولی خوب فهمیدم که در روابط احساسی، عشق دو طرف، هر چقدر هم عمیق باشد حتی اگر یکی از طرفین بهم محتاج باشند و این انتظار وجود داشته باشد، در لحظه ای که عطش روحی توسط همیار تامین نگردد آنگاه طرف مقابل دلسرد و خشمگین میشود و نهایتا رابطه به جدایی منجر میشود پس این سوال نا خودآگاه شکل میگیرد، خدایا چرا؟ من که عاشق او بودم آیا او را خوب نشناخته بودم؟ آیا او روی پنهانی داشت که از من مخفی کرده بود؟ آری جواب این است شناخت کافی نبود البته نه کمبود شناخت از او بلکه از خود. راز اینجاست زمانیکه خود را در واقع دوست داشته باشیم و از درون آرام باشیم همچنین عاشق خدای خود شویم، همان خدا را درون یار خواهیم یافت و آن عشق جاویدان می ماند یعنی عشق بدون شرط و بدون انتظار.