دسته دوم اختلالات شخصیت، شامل افرادی یا تفکر و یا رفتار پرهیجان، بیش از حد احساسی و یا غیرقابلپیشبینی شده هستند . افراد دارای این دسته از اختلالات شخصیت، معمولاً احساسات بسیار شدیدی را تجربه می کنند. رفتارهای فوق العاده نمایشی ، بی بند و بار و یا قانون شکنانه دارند.این دسته، شامل اختلالات شخصیتی ذیل میباشند.
۱-antisocial personality disorder اختلال شخصیتی ضد اجتماعی
بیتوجهی نسبت به نیازها و احساسات دیگران
دروغ گفتن مداوم، دزدی، استفاده از نامهای مستعار، فریب دادن دیگران
ای بخت که همچو ماه، دستخوش تعییر واقع میشوی، پیوسته در تکاملی و گاها” باریک همچون هلال.
زندگی نفرت انگیز، در ابتدا ظلم روا میداری و پس از آن تسلی بخش میشوی و با آگاهی ذهن، در بازی بسر میبری.
فقر، قدرت را همچون یخی ذوب میکند.
سرنوشت همچون دیوی است توخالی.
ای چرخ فلک تو چون بد نهاد انگاشتی، دگر آسودگی بیهوده است.
پیوسته در هیچ محو شوی، در سایه و آنسوی نگاهم مرا آلوده گردانی و بدینسان سرمست، کمر عریان در پیشگاه پلیدت، در سلامت ذهن و تن،سرنوشت در تضادی علنی با من است.
بر من میراند، مرا خاک مال میکند، همچون غلام حلقه بگوشش، پس در این زمان، بی هیچ درنگی به رعشه در آور تازیانه را، چون که سرنوشت بر زمین افکند روئین تن را.
ده نوع اختلال شخصیت وجود دارد و به طور کلی اختلالات شخصیت به سه دسته A, B, C تقسیم می شوند.
اختلالات شخصیت دسته A:
وجه مشترک تمامی افراد مبتلا به اختلال شخصیت دسته A، این است که رفتار آنها ممکن است برای دیگران عجیبو غریب و غیر عادی به نظر برسد. این افراد معمولا دچار مشکلات اساسی در رفتار می شوند. اختلالات این دسته عبارتند از:
در این اختلال فرد بدون داشتن هیچ دلیل و مدرکی به دیگران مشکوک است و سوء ظن دارد. او نسبت به دیگران بی اعتماد است و نسبت به آنها رفتار کینه توزانه دارد.
شخص ممکن است تصور کند که از طرف دیگران طرد شده یا مورد سوء استفاده از طرف دوستان و خانواده قرار می گیرد. آنها گمان می کنند که دیگران سعی دارند به آنها آسیب بزنند یا می خواهند آنها را فریب دهند. بنابراین هیچوقت به دیگران اعتماد نمی کنند و به آنها نزدیک نمی شوند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت پارانوئید:
داشتن بی اعتمادی و سوء ظن نسبت به دیگران و انگیزه های آنان
سوءظن غیر موجه و مکرر نسبت به خیانت همسر یا شریک جنسی
اعتقاد به این موضوع که دیگران سعی در صدمه زدن و فریب آنها را دارند
سوء ظن نسبت به وفاداری یا امانت داری دیگران
به دلیل ترس غیر منطقی برای اطمینان کردن به دیگران همیشه دچار شک و دو دلی هستند، زیرا می ترسند که در صورت اطمینان، دیگران از اطلاعات داده شده بر علیه شان استفاده کنند
تعبیر سخنان غیر تهدید آمیز به عنوان توهین یا حمله شخصی
این اختلال همراه با انزوای اجتماعی و بی تفاوتی نسبت به افراد دیگر است. این افراد غالبا به عنوان افرادی گوشه گیر توصیف می شوند. آنها بندرت با افراد دیگر ارتباط نزدیک برقرار می کنند و ممکن است افرادی درون گرا و خیال پرداز باشند.
شاید این افراد از لحاظ عاطفی افرادی سرد و بی عاطفه به نظر برسند. آنها به ندرت احساسات خود را ابزار می کنند و از روابط اجتماعی فاصله می گیرند.
شما نمی توانید با فرد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید روابط اجتماعی برقرار کنید، زیرا او تنهایی را به بودن در جمع و داشتن روابط اجتماعی ترجیح می دهد.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت اسکیزوئید:
بیان احساسات بسیار اندک و محدود
ناتوانی در لذت بردن از اکثر فعالیت ها
ظاهر سرد یا بی تفاوت نسبت به دیگران
عدم علاقه یا علاقه اندک به رابطه جنسی با شخص دیگر
عدم علاقه به رابطه اجتماعی و خصوصی
نسبت ابتلا به این نوع اختلال در مردان کمی بیشتر از زنان است.
این افراد دارای گفتار، رفتار و شکل ظاهری عجیب و غریب هستند و همچنین دارای باورهای عجیب و متعصبانه در روابطشان هستند. همچنین دارای روابط ناخوشایند، تفکر تحریف شده و رفتار غیر عادی هستند.
فرد ممکن است دارای اضطراب اجتماعی بیش از حد نیز باشد.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت اسکیزوتایپال:
افکار، اعتقادات، گفتار یا رفتار عجیب و غریب
تجربه های ادراکی عجیب و غریب ، مانند شنیدن صدایی که نام شما را نجوا می کند
احساسات سطحی یا پاسخ های احساسی نامناسب
اضطراب اجتماعی و کمبود یا ناراحتی از روابط
پاسخ بی تفاوت، نامناسب یا مشکوک به دیگران
داشتن “تفکر جادویی” یعنی اعتقاد به این که می توانید با افکار خود بر روی افراد و رویدادها تأثیر بگذارید.
اعتقاد به اینکه برخی از حوادث یا حوادث غیرمترقبه پیام های پنهانی دارند که فقط برای شما منظور شده اند.
هر چه بیشتر به دنیای پیرامون خودم نگرش میکنم بیشتر به این موضوع پی می برم که دنیا نیاز به یه تغییر جدی و اساسی داره یه چیزی شاید مثل قانونمندی همگانی و یقینا” نظارت جامع و صد البته ضمانت اجرائی جهت برقراری تمامی قوانین توسط مردم کل دنیا.
البته تحت هیچ شرایطی قصد نظر و یا قضاوت مردم رو ندارم و یکایک اونا خودشون میبایست متوجه بشن که کره خاکی جای سختی برا همه موجودات داره میشه،مقصر کیه ؟ من نمیدونم !!!! البته ما میگیم حالمون خوبه شما باور نکنید.
Everyone has a story, everyone has been through something that is changed them, so myself came to know that never judge any person by a chapter you walked in on. although anyone might perform mistakes a lots, you should not judge yourself even, you should take lessons thoroughly.
هر کسی داستان زندگی خودشو داره هر کسی فراز و نشیب زیادی توو مسیر زندگی خودش داره هر کسی بواسطه سختی ها و خوشی های خودش توو این راه و حتی در منطقه جغرافیائی خودش حتما” دستخوش تغییر شده پس هرگز کسیرو مورد قضاوت قرار ندیم اونم در مقام مقایسه با مسلک و راه و روش زندگی خودمون !!!! آدما همگی اشتباه میکنن حتی نباید خودمونو مورد قضاوت قرار بدیم چون توو اون لحظه این تو بودی که بهترین تصمیم رو گرفتی پس خودمونو نباید مورد سرزنش قرار دهیم ولی باید درس بگیریم.
چه سوال زیبائی هست اینکه معیار و اندازه شخصیت آدما بر چه اساسی هست؟ اول اینو بدونیم بعد بریم سراغ اختلال شخصیتی، معیار شخصیت آدما متناسب با اینتن سیتی یا شدت ناراحتی هست که اون فرد بواسطه اون ناراحتی، عصبانی میشه و از خودش عکس العمل نشون میده و برخورد میکنه، پس خیلی ساده میشه متوجه شد که افراد چه شخصیتی دارن اونم فقط ارزیابی اون فرد موقع عصبانیت، همین.
اختلال شخصیتی نوعی اختلال روانی است که در آن فرد دارای الگوئی ناسالم از رفتار و عملکرد و تفکر است، تمامی انواع اختلالات شخصیتی موجب عدم برقرای ارتباط صحیح با دیگران میشود.
چندین سال بعد که بازم توو همون محل رضای شکست خورده تردد میکرد چندین مرتبه دختری رو دید که خیلی برازنده و چشمگیر و توو دل برو بود یه بار توو این خیره شدنها دیدم که هر چقدر من اونو نگاه میکنم اونم ذل زده به منو و دست بردار نیست طوری که بنده کم آوردم و سرم رو آوردم پائین البته از روی خجالت نه اینکه دوس نداشتم، اینجا بود که یه ندای درونی اوومد و در گوش من نجوا سر داد که رضا چه نشستی که بلند شو که وقت عاشقیه، بلند شو که رنگ زندگی دوباره عوض شده اونم چه رنگی !!!!
مدتی از این دید زدنها گذشت و منم با دیدن صورت این دختر که اسمش رو هم نمیدونستم چنان از خود بیخود میشدم که متوجه شدم اصن من به عشق این دختره هست که از مدرسه زود میام خونه و همیشه میرم توو کوچه که چی؟ فقط اونو ببینم آخه با دیدنش یه حس اوج گرفتن، حس پرواز، حس معلق شدن در فضا بهم دست میداد و چون احساس میکردم اگه منو این فرشته ی زمینی باهم دوست بشیم دیگه من تمام آرزوهام محقق شده مخصوصآ حس میکردم از من هم بزرگتره واااااااای یه دختر خوشگل اونم از من بزرگتر به من توجه داره ضمنآ منم دوست داره، خیلی سعی کردم بهش نزدیک بشم و بهش بگم من دوستت دارم ولی مگه بدون مقدمه میشه نهههههه اصلآ امکان نداره آخه ناراحت این بودم که بدست نیاورده از دستش بدم چون اون وقتا هم دخترها حتی زیر ۱۸ سال ازدواج می کردن و هم یه چند وقتی میشد که توو کوچه نمیدیدمش همش نگران بودم، اون روزا یه شعری بود که ورد زبون من افتاده بود که با یه روز میدونم بی خبر شروع میشد، منم عاشق و آدم عاشق میره دنبال چی؟ شعر و شاعری ، برا همین تصمیم گرفتم حالا که ذوق شعر گفتن ندارم خب همین شعررو تغییر بدم و شد اولین شعر زندگی من که نوشته بودم، یه روز میدوووونم بی خبر سر زده ازراه میرسی کارت عروسی مییییی دهی با آشنا ها می روی آههههه با آشنا ها می روی ………. اینو نوشتم توو یه تیکه کاغذ و کسی هم نبود که بمن بگه خب حالا چجوری میخوای این نامه رو به دستش برسونی آخه یه بچه خجالتی که نمیتونه بره جلو و به یه دختر بگه بفرمائید این برا شماست. بهرحال روزها سپری میشد و این نامه از بس توو جیب من بود خیلی مچاله شده بود یه روزی که داشتیم توو کوچه فوتبال بازی میکردیم بعد از مدتی طولانی که ندیده بودمش رنگ از رخسارم پرید و به دوستام گفتم اوووه من باید برم جایی و دیگه بازی نمیکنم و وقتی اون فرشته از کنارم رد شد منم دنبالش راه افتادم خوب میدونستم که فقط دو کوچه توو د رتوو فرصت دارم که نامه رو به دستش برسونم رفتم و رفتم و رفتم ولی تا د ر خونشون نتونستم هیچ حرکتی بکنم اونم که متعجب شده بود چرا من پشت سرشم اونم تازه هر جایی که اون قدم میذاشت سعی کردم همونجا قدم بزارم، تا رسیدیم در خونشون در رو باز کرد و یه نگاه پر انرژی به من انداخت که انگار تازه متوجه شده بودم من ماموریت دارم، در بزرگ فلزی وقتی بسته شد انگار دریچه قلب من بسته شده منم شروع کردم از اون در بالا رفتن کاغذ رو از جیبم د رآوردم یه کم بیشتر مچالش کردم و پرت کردم و افتاد پشت سرش منم که احساس کردم ممکنه نبینه و داداشش یا باباش اونو پیدا کنه همون بالا با پاهام محکم زدم به د رو تا روشو برگردوند که ببینه کیه بدون اینکه منو ببینه پریدم پائین و در رفتم.
هیچکس نبود بهم بگه آخه جوجه اگه عرضه نداری عرضه رو درست نوشتم؟ مگه مجبوری کاری بکنی که آدرنالین خونت اونقدری بالا بره که ضربان قلبت دوبل بشه و به مرز سکته برسی بهرحال شوق و شعفی پیدا کرده بودم که هنوزم حاضر نیستم باچیز دیگه ای عوض کنم دروغ گفتم الان با چیزای دیگه ای عوض میکنم، بهرحال من تی نیجر شده بودم و یه غریضه ای پنهان در من شکوفا شده بود ولی نمیدونستم جریان چیه، این حرکت و اتفاقهای مشابه تا مدتی کم و بیش رخ میداد و منم داشتم زندگی میکردم زندگیی با رنگی زیبا فکر کنم رنگ زندگی ارغوانی شده بود، چند وقتی بود که انقلاب شده بود و مملکت ثبات لازم رو نداشت یه روز صبح تعطیل سرو صدای زیاد خیلی از همسایه های فضول از جمله منو به خودش جلب کرد وقتی رسیرم مرکز اون ناآرومی، دیدم چند تا مرد قوی هیکل دارن دوست منو و خواهرش رو میبرن کمیته، میخواستم برم جلو و بگم یکی از این دخترا خیلی پاکه و بیگناه اون کاری نگرده من میشناسمش بخدا آدم خوبیه، با این تخیلات غوطه ور شده بودم که اونا رو سوار ماشین کردند و بردند، بعدها از همسایه ها متوجه شدیم که اونا مجاهد بودند و دیگه هیج وقت ندیدمش.
Today is the first day of the rest of our life آره واقعآ امروز اولین روز از مابقی زندگیمونه پس بیایم توو این اولین روز، با هم یه مطلبی رو بررسی کنیم، اول از همه بگم که من فارسیم خوب نیست ولی میدونم مرکب یا ترکیب یعنی چند جزئی، درهم آمیخته شده همچنین اثر مرکب حرف من نیست رویکرد آقای دارن هاردی (Darren Hardy) هست که بنظرم دنیا رو تکون داده منم خیلی تحت تاثیر قرار گرفته ام.
در واقع آقای هاردی حرف جالبی میگه تمام افراد انگیزشی مدام اصرار به زندگی هدفمند رو پیشنهاد میکنن و اصرار بر اینه که برای موفقیت بایر همواره با برنامه بود ایشون میگه برای رسیدن به موفقیت های بنیادین، یک سری انتخاب های کوچک و هوشمندانه را در طول زمان انجام دهید، همین. خب یعنی چی یعنی اینکه همواره تعییر رو سرلوحه زندگی قرار دادن بدون وقفه جهت به ثمر رسیدن به مقدمات اهداف بزرگ، این یعنی اینکه برای رسیدن به اهداف بزرکت لزومی نداره صبر کنی تا مراحل مختلف اهدافت به نتیجه برسه بلکه با شروعی کوچک، کار را پیش ببرید در واقع هر تصمیمی که میگیریم، سرنوشت ما را میسازد و موفقیت های ما نتیجه عملکرد با ثبات و پیوسته ما است. جمله کلیدی اینست که آن چیزی که نتیجههای مثبت و لذتبخشتری را ایجاد میکند، تغییراتی است که در بلند مدت انجام میشوند. حالا چرا اینقدر نگرش متفاوت ؟ ایشان معتقد اند که اثر مرکب مانند درخت بامبو است. از زمانی که بذر بامبو کاشته می شود تا 5 سال هیچ گیاهی از زیر خاک بیرون نمی آید ولی بعد از 5 سال که اولین جوانه ظاهر شد، تنها 6 هفته طول می کشد تا بامبو 30 متر رشد کند، بله 5 سال به ظاهر هیییییچ و تنها ظرف 6 هفته 30 متر رشد!!!!!!!
دارن هاردی در این کتاب ماجرای سه دوست کاملاً مشابه یکدیگر (مالی، تاهل، جسمی و وزن) را این گونه روایت می کند:
دوست الف: او به زندگی عادی خود ادامه می دهد و هیچ تغییری ایجاد نمی کند.
دوست ب: تغییرات کوچکی را شروع می کند:
– هر شب فقط 10 صفحه کتاب می خواند.
– هر روز در مسیر رفتن به محل کارش، یک فایل 30 دقیقه ای آموزشی یا انگیزشی گوش می کند.
-روزانه فقط 125 کالری از برنامه غذایی اش حذف می کند (مثلاً به جای یک بطری آب گازدار، یک لیوان لیموناد می خورد/ یا اگر به فرهنگ غذایی ایرانی اشاره کنیم می شود حدود نصف کفگیر برنج).
– روزانه فقط حدود یک کیلومتر پیاده روی می کند.
(توجه کنید که این ها کارهای بسیار ساده و پیش پا افتاده ای هستند. او نه در کلاس های سنگین دانشگاهی ثبت نام کرده، نه یک رژیم غذایی آزاردهنده بر خود تحمیل کرده و نه هر روز به باشگاه می رود تا ورزش کند.)
دوست ج: او نیز تغییرات کوچکی را در زندگی اش آغاز کرده است:
– تلویزیون بزرگ تری خریده است و وقت بیشتری را برای تماشای آن می گذراند.
– از شبکه آشپزی، پختن غذاهای خوشمزه ای را یاد گرفته است.
– یک میز نوشیدنی های الکلی در اتاق پذیرایی اش گذاشته است.
***
تقریباً 2 و نیم سال بعد: تفاوت های بین این سه دوست آشکار و قابل اندازه گیری شده اند:
دوست الف: در جا زده است، فقط شکایتش از زندگی بیشتر شده است. دوست ب: – از نظر جسمی خوش اندام و آراسته شده است. ( او با کم کردن تنها 125 کالری، 15 کیلوگرم وزن کم کرده است، بی آن که حتی یک بار گرسنگی بکشد.)
– او تقریباً هزار ساعت از وقتش را صرف آموزش کرده و دانشی که به دست آورده باعث ترفیع کاری اش شده و درآمدش را بالاتر برده است.
– به واسطه سلامت جسمی، وضعیت کاری و روحیه ناشی از این دو، روابط اش با همسرش نیز صمیمی تر شده است.
دوست ج: – او عاشق برنامه آسپزی و پختن غذاها و شیرینی هایی که یاد می گرفته شده است. خانواده و دوستانش هم دستپخت او را تعریف می کنند و او، مدام پرخوری می کند. این بدخوری، او را بدخواب می کند و صبح ها با کسالت بیدار می شود و از این رو، کمی بدخلق شده است. بهره وری کاری و رضایت رییس اش از او کاهش یافته است. در انتهای روز هم با نارضایتی و انرژی تحلیل رفته به خانه بر می گردد. کمبود انرژی باعث می شود کمتر با همسرش به پیاده روی برود و وقت کمتری را با او بگذراند بنابراین، بدنش اندروفین کمتری ترشح می کند و استرس اش بیشتر می شود. همین استرس او را به پرخوری بیشتری وا می دارد و این چرخه تکرار می شود. وزن او اکنون حدود 30 کیلوگرم بیشتر از دوستش “ب” است.
می بینید که “ب” و “ج” انتخاب های کوچکی کردند ولی همین انتخاب های کوچک با مرکب شدن در عامل زمان، تغییرات وسیعی به وجود آوردند.
اگر به اثر مرکب باور داشته باشیم، خبر خوب این است که برای متحول کردن زندگی مان ، نیازی به برنامه انقلابی نداریم. بسیاری از برنامه های موفقیت ما فقط به این دلیل شکست می خورند که فکر می کنیم باید کاری کنیم کارستان؛ مثلاً از فردا 2 ساعت زودتر بیدار شویم، دوره های آموزشی گوناگون را ثبت نام کنیم، عصر ها به باشگاه برویم و دمبل بزنیم، شام را کلاً حذف کنیم و کلاً شیرینی نخوریم و … و بعد از مدت کوتاهی، کم می آوریم و برمی گردیم به نقطه صفر!
هر برنامه ای دارید، لطفا برای رسیدن به آن،یک حرکت کوچک ولی قابل اندازه گیری تعریف کنید و مستمراً انجامش دهید، مثلاً : – حفظ کردن تنها سه لغت انگلیسی در روز – هر بار که بشقاب غذا را جلوی تان می گذارند، قبل از شروع به غذا خوردن، 5 قاشق را جدا کنید و کنار بگذارید. – هر روز 1000 قدم پیاده روی کنید.
بعد از مدتی خواهید دید که تحولات مثبت بزرگی در زندگی تان رخ داده است.
نکته مهم 1: اثر مرکب، فوراً خود را نشان نمی دهد و تا مدتی هیچ اثری نخواهید دید. اثر مرکب مانند درخت بامبو است. از زمانی که بذر بامبو کاشته می شود تا 5 سال هیچ گیاهی از زیر خاک بیرون نمی آید ولی بعد از 5 سال که اولین جوانه ظاهر شد، تنها 6 هفته طول می کشد تا بامبو 30 متر رشد کند. واقعیت این است که بامبو در 6 هفته این قدر رشد نکرده، بلکه در 5 سال و 6 هفته این اتفاق رخ داده است. بنابراین، باید هر کار کوچک و مثبتی که شروع کرده اید را مستمراً ادامه دهید و ناامید نشوید تا زمانی که ناگهان خود را در اوج خواهید دید.
به قول دارن هاردی، موفقیت تخم مرغی نیست که به فوریت در مایکروویو پخته شود.
نکته مهم 2: کارهای کوچک زیادی را برای انجام دادن برای خودتان در نظر نگیرید و سرتان را شلوغ نکنید. برای شروع یک تا حداکثر 5 کار کوچک را در دستور کارتان قرار دهید به گونه ای که فشار زیادی بر خود وارد نکنید.
دارن هاردی “اثر مرکب” را اینگونه فرموله کرده است:
انتخاب های کوچک و هوشمندانه + پایداری + زمان = تفاوت های بنیادین
بنابر این:
Stop making things complicated Stop questioning your ability Start trusting yourself.
تو توو زندگی چند بار شکست خوردی؟ چند بار شکست عشقی خوردی؟ چند بار که شکست خوردی حتما” بلند شدی که الان وجود داری، مطمئن باش با شکست عشقی هم بلند میشی ناراحت نباش زمان when the time flies زمان که سپری میشه همه چی به اول بر نمیگرده بلکه از اول هم بهتر میشه فک کنم چالز چاپلین گفته همه چی آخرش خوب میشه اگه میبینی هنوز خوب نیست بدون هنوز آخرش نشده. من توو زندگی صدها بار شکست خوردم و بلند شدم خیلی وقتا خودم بلند شدم بعضی وقتا هم منو بلند کردند منظورم اینه که کمکم کردند تا به زندگی برگردم، و از اونجائی که شکست عشقی کمتری خوردم برا همین تعدادش توو ذهنم مونده، بله من ۱۷ بار شکست عشقی خوردم آره ۱۷ بار و الان بازم دارم زندگی میکنم.
یادمه من ۱۲ سالم بود که هر روز خب برا بازی میرفتم توو کوچه، حالا بعضی وقتا فوتبال بازی میکردیم بعضی وقتا هم بازی های دیگه. من که عاشق یه بازی شده بودم میدونید عاشق قایم موشک بازی آره بازی دخترونه، آخه یه دختره بود به اسمه سهیلا و سهیلا ۱۵ سالش بود یعنی از من بزرگتر اونم دختری شیطون و بلا، یادمه هر وقت یکی چشم میذاشت من همون نردیکیا قایم میشدم و اونا هم منو خیلی زود پیدا می کردن یه بار تا شمارش معکوس شروع شد، این دختر بلا دست منو گرفت و دوتائی شروع کردیم به دور شدن از اون محیط و رفتیم پشت یه ماشین قایم شدیم منم که تازه بالغ شده بودم خب بقیش دیگه یه هیچ کس مربوط نیست بغیر از خودمون دوتا، منم که تشنه… دیگه کسی نمیتونست منو از کوچه جمع کنه این جریان چند سالی ادامه داشت و برا منم رنگ زندگی عوض شده بود و فکر کنم شدده بود صورتی خوش رنگ ولی بعد از مدتی متوجه نشدم چی شد که بدون اطلاع قبلی یهو سهیلا با خونوادش از اون محل رفتند و تازه اونجا بود که متوجه شدم سرم کلاه رفته و اصلا حتی اونقدری ارزش نداشتم که به من بگه که از اون محل میخوان برن، بهرحال تمامی اون هیجان و شور و نشاط به یکباره تموم شدند و اینچنین بود که اولین شکست عشقی رقم خورد.
زندگی بدون تجربه، بها دادن به تمامی رفتارهای آدمهای اطراف خودمونه و بعد از مدتی متوجه میشی که لطف بیش از حد وظیفه میشه و عدم انجامش مایه دردسر. بعد از چندی که ناراحتی ها و کشمکش های زندگی خسته ات کرد، نا خودآگاه تو هم شروع به پر خاشگری می کنی و دیگه اون اراده اولیه و کنترل بر روان رو نخواهی داشت، کم کم از خودت خسته میشی و اگه اهل تفکر باشی سعی میکنی که خودتو پیدا کنی، دوست داری بازم مهربون باشی، از منطق توآم با احساس استفاده کنی تازه وقتی شناخت خودت کامل شد و متوجه شدی که باید آروم باشی و با دیگران مهربون، خب دوباره اختلاف نظر بوجود میآد و اونوقت میخوای از دریچه علم و منطق و صحبت متقابل وارد بشی و تازه اونجاست که متوجهم میشی ای یکی اصلا و ابدآ جواب نمیده، میدونی درست مث وقتی هست که خودتونو ملزم احترام به قوانین راهنمایی و رانندگی می دونید و از جاده کنار خاکی سبقت نمیگیری حالا اگه کسی این کارو کرد و نزدیک بود با شما تصادف کنه و موجبات ناراحتی شما رو فراهم کرد انوقت شما توو اون ترافیک میرید و جلوی اون راننده و محترامانه و مودبانه بهش میگید که این کارش درست نبوده، تصور کنید که برخورد اون آدم چیه!!!!!! خیلی وقتا توو زندگی برخورد آدمای نزدیک به ما دقیقآ همونطوره…. همونطور.
اثر زلزله خرابی و ویرانیه، اصلآ زلزله برا خرابی و ویرانی اومده و بس، ولی تاثیرش دیگه اونقدر ویران کننده نیست خود من یه نفری توو زندگیم بود که زلزله ای ۱۰ ریشتری توو دلم انداخته بود و تاثیرش این شد که خودم رو بشناسم، تکبر و غرور رو بهتر درک کنم، به دنیای پبرامون خودم بیشتر فکر کنم، و بدانم اصلا و ابدآ انسان کاملی نیستم و تا تکامل راه بس درازی رو در پیش دارم.
بیشتر موقعیت ها آمیزه ای هست از خوب و بد، درست و غلط، و تمامآ بستگی به این داره که اونارو چطور ببینی، درست مثل درد ه که عبارت است از تفاوت میان آنچه وجود دارد و آنچه تو می خواهی که باشد حالا اگه رضا خودشو شناخته باشه دیگه بغیر از درد جسمانی هیچ دردی روش تاثیر نداره. …… دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم.
good friends are always together in spirit. واقعآ دوست خوب خود فرشته است.
میگن زندگی یه رازه و هر فردی باید اونو کشف کنه ولی قرار نیست هر رازی کشف بشه، من که میگم فقط مرگ هست که یه رازه و همیشه یه راز باقی می مونه و اما زندگی عین حقیقته و واقعی، بعنی همونی که ما داریم باهاش لحظات خوب و بد رو میگذرونیم و اما اون چیزایی که باید درک کینم اینه که لحظات خوب و خوش رو خلق کنیم که اگه غیر از این بشه ما حقیقت زیستن رو درک نکرده ایم
نفس کشیدن که اسمش زندگی نیست، خیلی سادس چون بعد از مدتی زنندگی میشود، در واقع زندگی “در حال” زیستن هم نیست زندگی یعنی داشتن رویا و مبارزه در طول زندگی جهت دست یافتن رویاها.
اگه قبول داریم ما انعکاس خودمونو توو دیگران می بینیم پس تا دیر نشده باید گقتنی ها رو گفت، آدما اگه راز زندگی رو درک کرده باشن میبایست از آغاز خوششون بیاد بنابر این فارغ از اینکه بالا باشی یا پایین، در عرش باشی یا رو فرش، قهرمان باشی یا صفر مطلق پس حرف بزن و بگو حتی اگه مجبور بشی از صفر شروع کنی.
دنیا هیچگاه از ما نمی گذره این ما هستیم که از دنیا عبور میکنیم، اگه در این گذر آرامش خودمونو از دست دادیم خب عیبی نداره چون نباید یادمون بره که همیشه عدم آرامش باعث رشد میشه.
عشق درست عین باطریی میمونه که به هر دستگاهی که باهاش مچ باشه انرژی میده و بعدش کل توان خودشو از دست میده، دیدید با باطریی که ولتاز نداره چیکار میکنن ؟ پس باید سعی کنیم همیشه توان داشته باشیم. توو شرایط عاشقی تو توان داری و داری این انرژی رو منتقل میکنی اونم با تمامیت وجودت، میدونی که داری از دست میری ولی لذت میبری میدونی داری آتیش میگیری ولی از گرمای وجودش حال می کنی مگه میشه به کسی که آتیش گرفته بفهمونی که نباید بدود ؟؟ نه اون حرف هیییییچ کسی رو گوش نمیکنه پس بزار بسوزه تا تموم بشه که داره ازش لذت میبره.
The lover has committed aggressive
حتمآ شنیدید فلانی که عاشقانه به همسرش عشق می ورزید پرخاشگر شده بهونه گیر شده دعوا میکنه و توو تمامی دعواهای خانوادگی به واقع یا دروغ گفته میشه که فلانی دست بزن داره !!!! این همه تغییر چطور اتفاق میوفته چطور میشه خیلی وقتا شاهد این بدبختی هستیم که هر چه این عشق عمیقتر باشه پرخاشگری رنگ و لعاب بیشتری به خودش میده.
برای نفس کشیدن احتیاجی به تمرکز نیست ولی برای راحت نفس کشیدن حتما میبایست هدفمند زندگی کرد، برای هدفمند بودن باید دائمآ تحلیل کرد، تفسیر کرد، تفحص کردو تحقیق کرد 😊اگه شکست خوردی باید تجدید نظر کرد و اگه مسیر درست رو انتخاب کرده بودی باید تشدید کرد، تعجیل کرد.اگه موفق نبودی حتمآ سیستم نبوده یا غلط بوده خب دوباره راه اندازی سیستم از همین الان نه شنبه اول هفته، نه فردا، بلکه همین الان. اگه موفقیت مطلوب بود خب باز استراتـژی رسیدن به وضعیت مطلوبتر باید مد نظر قرار بگیره .
باید زندگی روچلوند تا چیزی ازش باقی نمونه در واقع زندگی موفق، هنر زندگی کردن در لحظه هاست یعنی حتی در راه کسب موفقیت هم باید در لحظه زندگی کرد، توو لحظه زندگی کرد، توو لحظه تحلیل کرد، توو لحظه استراتژی درست کرد، توو لحظه لبخند زد و موفقیت هارو نیز توو لحظه دید و لذت برد. همه ما در روز چندین مرتبه کارت دعوت ارسال میکنیم اگه به غم، غصه، افسوس، ناراحتی و بیماری فکر کنیم برای همه اونا کارت فرستادیم و حتمآ اونا هم دعوت مارو قبول می کنن خب چه بهتر مثبت اندیش باشیم و فقط به موفقیت، سلامتی، خوشبختی، شادی، نشاط و رفاه فکر کنیم که همه چیز از انرژی است.
همیشه پیش خودم می گفتم انرژی مثبت چیه 🤔 و منبع و اساس این انرژی چیه و این مطلبی بود که به دنبال درک اون بودم بزارید یه مثالی رو با هم بررسی کنیم که قضیه ملوس تر بشه، تنها زمانی تاریکی به وجود میاد که ما نور رو از بین ببریم، در واقع تاریکی از خودش هیچ گونه منبعی نداره و تا زمانی که روشنایی هست تاریکی وجود نخواهد داشت، این موضوع در باره انرژی مثبت هم صدق میکنه، اینکه ما فقط یک انرژی داریم و اون انرژی مثبت است و انرژی منفی تنها زمانی به وجود میاد که ما منبع رو قطع کنیم.پس لطفآ منبع رو روشن کن.
وقتی بچه هستیم با دل زندگی میکنیم و در زمان بزرگی با چشم، و با چشم زندگی کردن یعنی همه را دیدن بغیر از خودت. بچگی یعنی دل بستن و بزرگی یعنی چشم پوشی. هنوزم وقتی که بارون میگیره گاهی بیاد بچگی دلم میگیره، یه روز بارونی با دوستم توو حیات خونمون بازی میکردیم اونم با چی!! با ویلچر مادر بزرگم، مادر پدرم، که بتازگی اومده بود تهران، مادرم از توو خونه داد میزد که داره بارون میاد دیگه بیاین توو، منم هی التماس میکردم که حالا دیگه بزار من سوار بشم تو هولم بده ولی فقط حرف دلشو گوش میکرد و منو اصلا” نمیدید، راستیی چرا اونوقتا پله هایی که ازحیاط به زیرزمین میرفت یه حفاظ یا نرده نداشت خب وقت داشت تموم میشد و هر لحظه ممکن بود من مجبور شم برم بالا پس کاری کردم کارستان یعنی ویلچررو بردم لب پله و شروع کردم به تهدید که پیاده شو دیگه نوبت منه
من حق داشتم که سوار شم و بازی کنم اونم میخواست که بیشتر لذت ببره منم که یاد گرفته بودم هر جوری شده به خواسته هام برسم اونو تا لب پله ها بردم بعدش تهدید کردم اگه پیاده نشه پردش میکنم زیر زمین، میدونی چی شد ؟!!! خودشو ویلچرو هل دادم اون پائین و از ترسم گریه کنان رفتم بالا، پیش مادر و حامی خودم و داد میزدم افتاد ، افتاد زیرزمین، مامانم هم که مامان من بود همینطور که بسمت زیرزمین میدوئید بمن دلداری میداد که عیبی نداره بازی اشکنک داره سر شکستنک داره من که نمی فهمیدم معنیش چیه ولی خوشحال بودم که میگفت عیبی نداره، آخه قلبم داشت میزد بیرون، اگه مرده باشه چی؟ من که از پله ها پائین نرفتم ولی از اون بالا شنیدم که مادرم میگفت عیبی نداره برات چسب زخم میزنم واااااای چقدر خوشحال شدم که دوستم حرف میزد وقتی از پله ها میومد بالا بهم گفت دیدی با دستم چه کردی داره خون میاد !!!!!! منم نهایت صدامو پیچوندم توو گلوم و حرف مامانمو تکرار کردم و گفتم خب چسب میزنی خوب میشی، نمیدونم چجوری این حرف رو زدم ولی بهرحال اومنم حرفی نزد و از پیشم رد شد…
غرور و خود خواهی محض من اینبار به خیر گذشت ولی تا کی میتونم شانس بیارم، بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم فقط باید با مردم کارایی رو انجام برم که دوس دارم اونا هم با من همون رفتار رو بکنن ولی غافل از اینکه مرز بین دانستن و انجام دادن یه تار مو هست ولی رد شدن از اون تار مو مثل قبول شدن یه درس اونم با نمره 10 هستش تازه فقط قبول شدی و تا رسیدن به بیست خیلی باید تلاش کرد
حرف دوم: High Commencement
شروعی عالی
برای شروع نیازی نداری عالی باشی ولی برای اینکه عالی باشی میبایست شروع کنی.
این اصلی بود که خیلی خوب برعکسشو بما یاد دادن و همیشه ازمون میخواستن که توو هر کاری بهترین باشیم غافل از اینکه با این اصرار نا خواسته روح و روان از بچگی در حال تخریب شدن بود، یادمه ……
از زمان کشف اتم تا حدود صد سال، تصور بر این بود که اتم ذره بنیادی ماده است که به اجزای کوچکتری تبدیل نمیشود، کشف الکترون ها نشان داد که اتم از اجزای دیگری تشکیل شده که کوچکتر از اتم هستند، اواخر قرن نوزدهم ماری کوری ثابت کرد اتم کوچکترین ذرهٔ ماده نیست بعدها دانشمندان ذرههای کوچکتر از اتم همچون الکترونها و پروتونها و نوترون ها رو کشف کردند، اصلیترین واحد تشکیل دهنده یک جسم قسمتی است که به ذرات یا بخشهای کوچکتر قابل تبدیل نباشد. این تعریف به عنوان توضیح اصلی ذرات بنیادی بیان میشود. پس: اتم ها از الکترون و هسته (ترکیب پروتون و نوترون) تشکیل شده اند، علاوه بر پروتون یا نوترون، ذرات دیگری هم وجود دارت و البته خود این ذرات هم به واحدهای کوچک تری تقسیم می شوند، این واحدها «کوارک» نام دارند. در واقع دانشمندان اکنون کوارک ها را کوچک ترین واحد تشکیل دهنده موجود در هستی می دانند. همه ذرات بنیادی موجود از کوارک تشکیل شده اند.
اتفاقاتی که ما هیچ نقشی در آن نداریم ولی همیشه بعد ار وقوع واقعه میگیم خواست خدا بوده یا مشیت الهیه، وقتی کسی بچه دار میشه میگه خواست خدا بوده بچه رو خدا داده بجه رو اون داده، دومی که میاد خدا داده، بعد از چند تا که دیگه اصلآ دلش بچه نمیخواد میگه از دستمون در رفت اه…. چند تای اول رو خدا داده حالا این یکی از دستت در رفته!!! بپا چیز دیگه ای ازت در نره.
Of God
من به Of God اصلا کاری ندارم چون بعضیا معتقدن که مشیت و خواست الهی مقدم بر هر جیزیه که من ابدآ چیزی در موردش نمیدونم من کلمه اولی یعنی ACT یرام مهمه چون معنی زیبایی داره.
“اکت” به معنای کنش و یک امر مسلمه خیلیا از کلمه FACT استفاده میکنن بهرحال همین سه کلمه A,C,T ببینید از چی درست شده و زیبا تر از همه معنای اوناس که در واقغ معنای موفقیت در زندگیست.
کلمه اول A یعنی Acceptance بمعنای قبول تمامی مواردی که نمیتونیم عوض کنیم آره خیلی چیزا توو زندگی تک تک ما وجود دارن که ما اصلا نمیتونیم تغییر بدیم.
کلمه دوم Commitment تعهد برای چیزهایی که میتونیم عوض کنیم و خودمونو متعهد یدونیم که جهت نغییر آماده و برای انجامش موظف باشیم.
کلمه سوم Tiptop بهترین و معقولترین کار برای مواردی که میتونیم یا حتی نمیتونیم عوض کنیم، اگه قراره توو زندگی حرکتی کنیم بهتره بهترین با قابلیت خودمون باشه.
“اه “تنها دو حرفه و با عميق شدنش معني پيدا ميكند ولي چه كنم كه بي تو جهانم اولي و با تو جهانم دومي را ندارد.
يكبار در مورد مثلث عشق صحبت كرديم كه يه ضلع اون اشتياق يا شور و شوق بود بهتره در مورد ضلع اول نظر خودم و يه عزيزي رو بيان كنم.
“عشق، تنها شور و شوق نیست، بلکه مهارت است”شاید بیشتر ما در دوران نوجوانی، عشق را تماماً مترادف با رمانتیک بودن میدانستیم.اما هر چه گذشت، متوجه شدیم که عشقِ رمانتیک، اگر چه برای شکل گیری یک رابطه ی گرم و پر شور، لازم و ضروری است؛ اما به تنهایی کافی نیست.چیزی که در پایداری یک عشق یا رابطه – در کنار رمانتیک بودن – میتواند نقش مهمیایفا کند و شاخههای پُر برگ و پُر گُلِ صمیمیت را بر تنه ی این درختِ آسیب پذیر برویاند،مهارت در عشق یا مهارت در عشق ورزیدن است.“اینکه سالهای سال به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنیم به چه معناست؟”عشق، کاوشی است برای کامل شدن.در اوایل دوران عاشقی، شخص تا حدی به آسایش خاطر محض میرسد، چرا که بالاخره توانسته بسیاری از چیزهایی را که قبلاً به حکم عرف لازم بوده نزد خود پنهان نگه دارد، بر ملا کند.میتوان معترف بود که ما آن قدری که جامعه گمان میکند محترم و موقر و متعادل و متعارف نیستیم.ممکن است بچگانه رفتار کنیم یا خیال باف، تخس، آرزومند، منفی باف، آسیب پذیر و چند بُعدی باشیم، اما همه اینها را معشوقمان از ما میپذیرد و درک میکند.و در لحظاتی که متوجه میشویم معشوق درکمان میکند، خیلی بیشتر از حدی که دیگران تاکنون درک کرده اند،و شاید حتی بهتر از وقتی که خودمان ابعاد آشفته، خجالت آور و ننگین خود را درک میکنیم، عشق به اوج خود میرسد.عشق، پاداش قدردانی معشوق نسبت به روان مغشوش و متلاطم ماست.او از احساساتی حرف میزند که ترجمه میشود.به: قدردانی، محبت، رضایت خاطر، و تسلیم.
در نقطه ای از زندگی متوجه میشود که زندگی در تنهایی، توجیه ناپذیر است.
افرادی که شنوندههای خوبی هستند نیز به اندازه ی افرادی که خوب، منظور خود را بیان میکنند، مهم و کمیاب هستند.او همون کسیه که من عاشقشم و نمیخوام درباره اش فکر بد کنم. هر چقدر هم که افکارش گاهی آزارم بده.تو بهترین دوست منی و من میخوام با ذهنت و تمام جزئیات عجیب و غریبش آشنا بشم و کنار بیام.من هیچ وقت نمیتونم همه ی کارهایی رو که ازم میخوای انجام بدم یا دقیقاً همون طوری که تو میخوای باشم، تو هم نمیتونی،ولی ترجیح میدم اینطور فکر کنم که ما میتونیم از اون دسته آدمایی باشیم که جرئت میکنن خودِ واقعی شون رو به هم معرفی کنن.در غیر این صورت چیزی که بینمون میمونه سکوت هست و دروغ، که دشمنان اصلی عشق هستن.بازگرداندن احساسات، یکی از پیچیده ترین و ضروری ترین وظایف عشق به نظر میرسد.عصبانیت و نکوهش، میتواند جای خود را به همدردی بدهد.برای داشتن روابط خوب، نیازی نیست دائماً عاقلانه رفتار کنیم؛تمام مهارتی که نیاز داریم این است که چند وقت یکبار بتوانیم با روی گشوده اقرار کنیم که شاید در یکی دو موقعیت، احمقانه رفتار کرده ایم.یک رابطه ی درست، رابطه ای است که در آن مدام یاد بگیریم و یاد بدهیم.شاید باید بدانیم وقتی میخواهیم چیزی را تذکر دهیم باید اندکی کمتر ناشی، هراسان و پرخاشگر باشیم و در زمان دریافت واکنش نیز کمیکمتر ستیزه جو و حساس باشیم آنگاه به خوبی خواهیم پذیرفت که هر دو پروژه (یاد دادن و یاد گرفتن، خاطر نشان کردن عیوب دیگری و قرار دادن خود در معرض انتقاد) ممکن است در نهایت، در خدمت هدف واقعی عشق باشد.شاید سالهای بیشتری باید بگذرد تا آنها در هنرِ یاد دادن و یاد گرفتن کاملاً خبره شوند.بلوغ یعنی اقرار به اینکه عشق رمانتیک ممکن است تنها در بردارنده ی یک جنبه ی محدود و شاید کمیکوته فکرانه از زندگی عاطفی باشد، جنبه ای که بیشتر بر جست و جو برای یافتن عشق متمرکز است تا ابراز آن؛یعنی مورد عشق ورزی قرار گرفتن به جای عشق ورزیدن.
فرزندان ممکن است معلمان غیر منتظره ی انسانهایی بشوند که خیلی از خودشان بزرگ ترند، و از طریق وابستگی کامل، خودخواهی و آسیب پذیری خود، به آنها درسی عالی درباره ی نوعی کاملاً جدید از عشق بدهند،نوعی از عشق که در آن هیچ گاه عمل متقابل به خاطر کج خُلقی پشیمانی به دنبال ندارد و هدف واقعی چیزی نیست جز تعالی یکی با کمک دیگری.ما متوجه میشویم که زندگی به راستی به توانایی عشق ورزیدن متکی است.همچنین میآموزیم که خدمت کردن به دیگری تحقیرآمیز نیست، بلکه کاملاً بر عکس است،چرا که خدمت به دیگری ما را از بند مسئولیت خسته کننده ی خدمت رسانی مداوم به غرایز پیچیده و سیری ناپذیر خودمان میرهاند.
افکار زیبایی دارد، حرفهای قشنگی میزند، جملات دلنشینى دارد این استاد بنده، دلم نیومد از نگرش نیروانا در نوشته های خودم چیزى ننویسم
در ورای هر کاری، هر فریادی، هر سخنی، پیچیدگی بسیاری وجود دارد که درک آنها مشکل است. به این علّت است که هرگز نباید سطحی بیاندیشیم و دیگران را بدون آن که ابتدا آنها را درک کرده باشیم، محلّ داوری خود قرار دهیم. کسی که مایل است صورتحساب را پرداخت کند، بدان علّت نیست که جیبی مملو از پول دارد، بلکه دوستی و رفاقت را بیش از پول ارج مینهد، واى که دعوای دو نفر براى پیشى گرفتن جهت پرداخت صورتحساب در پای صندوق واقعا آخر رفاقته، انگار واقعا رفاقت آخرشه و دیگه تموم میشه. کسانی که در محلّ کار، ابتکار عمل را به دست میگیرند، نه بدان علّت است که احمقند بلکه چون مفهوم مسئولیت را نیک میدانند! بگذار دیگران هر چه میخواهند بگویند ما کار درست را انجام میدهیم. کسانی که بعد از هر جنگ و دعوایی، زبان به پوزش باز میکنند و از در اعتذار وارد میشوند،نه بدان علّت است که خود را مدیون شما میدانند؛ بلکه از آن روی است که شما را دوست واقعی خود میدانند، چه خوب است اگر او را مستحصل ننمائید. یک روز، همۀ ما از یکدیگر جدا خواهیم شد! دلمان برای گفتگوهای خویش دربارۀ همه چیز و هیچ چیز تنگ خواهد شد! رؤیاهای خویش را به یاد خواهیم آورد. روزها و ماهها و سالها از پی هم خواهد گذشت تا بدانجا که دیگر هیچ تماسی برقرار نخواهد بود. یک روز فرزندان ما نگاهی به این عکسهای ما خواهند افکند و خواهند پرسید: “اینها چه کسانند؟” و ما با اشکی پنهان، در چشم لبخندی خواهیم زد زیرا سخنی بس مؤثّر قلب ما را متأثّر میسازد؛ پس خواهیم گفت: “اینها همان کسانند که من بهترین روزهای زندگیام را با آنها گذراندهام.” شخصی می گفت: «من سی سال دارم.» بزرگی به او خرده گرفت و گفت: «نباید بگویی سی سال دارم، باید بگویی آن سی سال را دیگر ندارم.» راستی شما به جای سال هایی که دیگر ندارید، چه دارید؟ جز محبت و نیکی چیزی باقی نمی ماند.
“به خاطر خودت می گویم…”
“به خاطر خودت میگویم تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر تنهایی مهمانی رفتن را تنهایی سفر رفتن را تنهایی خرید کردن را تنهایی خوابیدن را که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی
به خاطر خودت میگویم ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد که بتوانی بی شراب و بی یار هم مست شوی @yoga_nirvana? به خاطر خودت میگویم خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد
به خاطر خودت میگویم هر روز به آشپزی کردن عادت کن که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد که احترام به جسمت را یاد بگیری
به خاطر خودت میگویم دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود
به خاطر خودت میگویم ورزش کن کتاب بخوان بنویس موسیقی گوش کن برقص که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی
به خاطر خودت میگویم گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست
به خاطر خودت میگویم خودت را ببخش که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری حق دوباره شروع کردن را
به خاطر خودت میگویم ساعتی را در روز نیایش کن که نترسی که در هنگام ترسیدن به دست هایی که هرگز دریغ نمیشوند بیاویزی
به خاطر خودت میگویم خودت را دوست داشته باش که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود که وسعت بکر دلت را تصاحب کند که از آن عبور کند که تو مالکیت بی قید و شرطتت را بی قید و شرط واگذار نکنی
به خاطر خودت میگویم خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود که از حالا برای سال های پیری دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی”
همه شما لابد شنیده اید که نقرس بیماری آدم پولداراس ولی الزاما” وجود نقرس دلیل مصرف زیاد گوشت نمیباشد.
زمانیکه کلیه ها عملکرد خوبی ندارند، توانایی خود را در دفع اسید اوریک از دست میدهند.
کمبود پتاسیم، اسید اوریک را در خون افزایش میدهد بنابر این میبایست از غذاهای سرشار از پتاسیم نظیر اسفناج پخته، آووکادو، موز، آب مرکبات، شیر و ماست بدون چربی استفاده نمود.
بهترین راه، نوشیدن حداقل 8-6 لیوان یعنی حداقل یک بطری 1.5 لیتری آب معدنی با آب میوه بواسطه دفع اسید اوریک می باشد.
غذاهای کمک کننده: توت فرنگی ( جهت خنثی کردن و دفع اسید اوریک) روغن زیتون ( بواسطه وجود اسید های چرب، التهاب را کاهش میدهد) و چای سبز ( شامل آنتی اکسیدان )
اسید اوریک حاصل تجزیه پورین است که در مواد غذایی بویژه گوشت قرمز و الکل وجود دارد.
گوجه فرنگی بواسطه منابع ویتامین “سی” و آلبالو، گیلاس و توت فرنگی باعث کاهش التهاب میگردند، سویا سرشار از پروتِین است و میتواند در هفته یک یا دو مرتبه بجای مرغ و گوشت از این گیاه استفاده نمود.
مصرف بسیار رقیق شده سرکه سیب، یک محلول کمک کننده به افراد نقرسی است بطوریکه پس از دو روز استفاده از این محلول، کاهش درد و سوزش را احساس خواهید کرد، سماق و لیموی تازه فراموش نشود.
خودخواهی غریبی است ولی وقتی خودم را به اندازه ی کافی دوست داشتم: آن قسمت از وجودم که همیشه تشنه توجه بود ارضاء شد و این شروعی برای پیدایش آرامش درونم بود. این جا بود که توانستم شفاف تر ببینم.
من در جامعه اي زندگى ميكنم كه همه برادر همديگه هستند و سه مليون پرونده كيفرى و حقوقى همه ساله توو دادگاه ها وجود داره، برادر چه خبر ؟
rmomenpourدوست خوبم، من كه ياد گرفتم اگه دنيات به اندازه يه نفر كوچيك بشه يا اون يه نفر باندازه خدا بزرگ بشه و يه روزي تركت كنه اونوقت دينو دنياتو با هم مي بازي، پس دستتو
وقتی خودم را به اندازه ی کافی دوست داشتم آن قسمت از وجودم که همیشه تشنه توجه بود ارضاء شد و این شروعی برای پیدایش آرامش درون بود. این جا بود که توانستم شفاف تر ببینم.
دیگر تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد
یکبار قسمت کردم تنهایی ام چندین برابر شد. در خاطرت بماند کسی بود که بی دلیل بود، بی دلیل دوستت داشت، در خاطرت بماند اغوشش بعد خدا تو را فهمید بوسه هایش عطر خوش عشق داشت همچنین در خاطرت بماند او نیز از خنده هایت می خندید و کلافه بودنت بیقرارش میکرد. گاهی میان بی حوصلگی هایت بنشین و یک چای بنوشو فکر کن، فکر کن به کسی که با تو خط به خط عشق را خواند. او فهمید و عاشق تَر شد.
هرچیز را هم اگر نخواستی به خاطر بسپاری یک چیز را بدان و همین را به خاطر بسپار تو، تو برای او دنیای دیگری بودى، یک دنیای ممنوعه که با تو باکی نداشت از ماندن در ان، اما تو ! ماندنی نبودی پس در خاطرت بماند کسی بود که بی دلیل دوستت داشت !
در ورای هر کاری، هر فریادی، هر سخنی، پیچیدگی بسیاری وجود دارد که درک آنها مشکل است.
به این علّت است که هرگز نباید سطحی بیاندیشیم و دیگران را بدون آن که ابتدا آنها را درک کرده باشیم، محلّ داوری خود قرار دهیم.
کسی که مایل است صورتحساب را پرداخت کند، بدان علّت نیست که جیبی مملو از پول دارد، بلکه دوستی و رفاقت را بیش از پول ارج مینهد، در تعجبم از کسانیکه براى پرداخت صورتکساب پای صندوق انگار دعوا میکنند براستى که فکر میکنند آخر رفاقته یا بهتر بگویم رفاقت آخرشه.
کسانى که در محلّ کار، ابتکار عمل را به دست میگیرند، نه بدان علّت است که احمقند بلکه چون مفهوم مسئولیت را نیک میدانند! ما کار خودمان را میکنیم بگذار روزنامه ها هر آنچه میخواهند بنویسند.
کسانی که بعد از هر جنگ و دعوایی، زبان به پوزش باز میکنند و از در اعتذار وارد میشوند، نه بدان علّت است که خود را مدیون شما میدانند؛ بلکه از آن روی است که شما را دوست واقعی خود میدانند. لطفا آنها را مستحصل ننمائید.
یک روز، همۀ ما از یکدیگر جدا خواهیم شد! دلمان برای گفتگوهای خویش دربارۀ همه چیز و هیچ چیز تنگ خواهد شد! رؤیاهای خویش را به یاد خواهیم آورد. روزها و ماهها و سالها از پی هم خواهد گذشت تا بدانجا که دیگر هیچ تماسی برقرار نخواهد بود.
یک روز فرزندان ما نگاهی به این عکسهای ما خواهند افکند و خواهند پرسید:
“اینها چه کسانند؟”
و ما با اشکی پنهان، در چشم لبخندی خواهیم زد زیرا سخنی بس مؤثّر قلب ما را متأثّر میسازد؛ پس خواهیم گفت:
“اینها همان کسانند که من بهترین روزهای زندگیام را با آنها گذراندهام.” شخصی می گفت:
«من سی سال دارم.»
بزرگی به او خرده گرفت و گفت:
«نباید بگویی سی سال دارم، باید بگویی آن سی سال را دیگر ندارم.»
راستی شما به جای سال هایی که دیگر ندارید، چه دارید؟
آیا جز محبت و نیکی چیزی باقی میماند؟
پس بهتره تا دیر نشده زود باشیم، زودتر به خودمون بیایم، خودمونو دوست داشته باشیم تا دیگرانو دوست داشته باشیم
تنهایی کافه رفتن را یاد بگیریم
تنهایی مهمانی رفتن را
تنهایی سفر رفتن را
تنهایی خرید کردن را
تنهایی خوابیدن را
که اگر تقدیرمان سال ها تنها ماندن بود
از همه این چیزها جا نمانیم.
ساز بزنیم که انگشتانمان به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد که بتوانیم بی شراب و بی یار هم مست شویم.
خانه خود را با گلدان و شمع و عود و موسیقی و عشق، سبز و روشن و زنده نگه داریم که کاشانه مان آرامشکده مان باشد.
هر روز به آشپزی کردن عادت کنیم که احترام به همه چیز را نیز یاد بگیریم.
دوستان زیادی داشته باشیم که دنیایمان را با آدم های زیادی قسمت کنیم که دنیایمان تنها به یک نفر ختم نشود.
پس ورزش کن
کتاب بخوان
بنویس
موسیقی گوش کن
برقص
که انرژی نهفته در درونت را
به سمت درستی هدایت کنی
و در پایان
گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت، بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده.
خودت را ببخش که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری یعنى حق دوباره شروع کردن را.
پس خودت را دوست داشته باش که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود که وسعت بکر دلت را تصاحب کند و از آن عبور کند که تو مالکیت بی قید و شرطت را، بی قید و شرط واگذار نکنی.
مواد لازم برای دیپ اسفناج :
روغن ۱ قاشق چایخوری
فلفل چیلی سبز (خرد شده) نصف قاشق چایخوری
اسفناج خرد شده ۱ فنجان
پیاز خرد شده یک و نیم قاشق غذاخوری
پنیر رنده شده یک چهارم فنجان
شیر یک چهارم فنجان
نمک و فلفل برای مزه دار کردن
طرز تهیه دیپ اسفناج :
روغن را در یک ماهیتابه نچسب گرم کرده و بعد پیاز و فلفل را روی حرارت متوسط تفت بدهید تا زمانی که پیازها طلایی رنگ شوند.
اسفناج و پنیر را هم اضافه کرده و روی همان حرارت برای سه تا چهار دقیقه طبخ کنید. طی این زمان گاهی این مخلوط را هم بزنید.
شیر را هم اضافه کرده و برای دو دقیقه دیگر طبخ کنید. (گاهی هم بزنید)
نمک و فلفل را اضافه کرده و خوب مخلوط کنید ، بعد آن را کنار گذاشته تا خنک شود.
این ترکیبات را در یک مخلوط کن ریخته تا زمانی که به خمیری یکدست تبدیل شود.
• سیر ۴ حبه
• زعفران ۱/۲ قاشق چای خوری
• بادمجان (متوسط) ۱۰ عدد
• سبزی (شامل نعنا و جعفری) ۷۵۰ گرم
• گوشت (بدون استخوان و چربی) ۱ کیلوگرم
گوشت را در ظرفی به همراه آب ، پیاز و نمک و سایر افزودنی های دلخواهتان آب پز کنید.بادمجانها برای این غذا باید کبابی شوند. برای کبابی کردن بادمجانها کافیست آنها را شسته و روی شعله مستقیم قرار دهید تا پوست آنها کاملا بسوزد و مغز پخت شود. سپس آنها را از چوبشان در دست گرفته و زیر شیر آب سرد بگیرید تا پوستشان جدا شود. بعد چوب سر بادمجانها را بکنید و آنها را کاملا له کنید.پس از پخته شدن گوشت بادمجانها را به آن اضافه کرده و سبزی را در ظرفی جدا تفت داده و به غذا اضافه کنید.و اجازه دهید خوب بپزد. در مرحله آخر ادویه را به غذا اضافه کرده و سیر کوبیده را نیز با آن مخلوط نمائید.
• در برخی از شهرهای شمالی به این غذا آبغوره میزنند که در صورت تمایل نصف لیوان آبغوره به غذا اضافه کنید.
• اضافه کردن زعفران یا زردچوبه در دستور پخت اصلی نیامده است اما اضافه کردن آنها رنگ و بوی خاصی به غذای شما خواهد داد.
• نازخاتون یکی از غذاهای محلی و بسیار خوشمزه شمال ایران محسوب میشود.این غذا در سایر مناطق کشور هم جزو غذاهای پر طرفدار است.حضور بادمجان کبابی مزه بسیار خاص و خوشمزه ای به این غذا میدهد. ادامه خواندن نازخاتون
ذره ذره, محبت را باختم و شکست را بردم.
این نوشته ( شهاب حسینی ) خیلی زیباست:
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت؛
دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او!
آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا میکند … پس خود را گناهکار مبین.
من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت!!!
من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده ، اما فقط یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند ،از تو برای مهربانیت قدردانی می کنند.
پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش… که این روح توست که با مهربانی آرام میگیرد .
تو با مهر ورزیدنت بال و پر میگیری …
خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد …
پس به راهت ادامه بده،
دوست بدار نه برای آنکه دوستت بدارند …
تو به پاس زیبایی عشق ، عشق بورز.زندگی خود پانتومیمه، حرف بزنی باختی.
وای که من عاشق حسین پناهی بودم، اصن این مرد در زمان زندگیش هر حرفش یه داستان و راستان بود. او میگفت:
دیدی وقتی یه بادوم تلخ میخوری؟!!!
سریع بعدش چنتا بادوم شیرین میخوری تا تلخیش از بین بره!
تو دیگه لذتی از بادوم های شیرین نمیبری!
فقط میخوای اون تلخی رو فراموش کنی!
وقتی هم که اون تلخی تموم شد…
دیگه میترسی بادوم بخوری!
که نکنه دوباره تلخ باشه!!!
عشق مثل اون بادوم تلخه میمونه!
بعدش با آدمای زیادی آشنا میشی!!!!
ولی فقط برای فراموش کردن اون!
بعدش هم دیگه میترسی عاشق شی!
در اصل آدما فقط یه بار عاشق میشن!
از اون به بعدش یا واسه فراموشیه یا از اجبارِ تنهایی.
من که میگم این آغاز دوست داشتنه ابتداى دوستی با خود با طبیعت با زندگی.
وقتی آدم عاشقه، کم کم چیزای دیگه بدست میاره ولی عین کفه ترازو کفه عشق سبکتر میشه به عبارتی میشه گفت عشق بالا میره ولی سبک میشه و اوج میگیره تا به دوست داشتن میرسه. منم
وقتی وانمود میکردم گریه های دی را نمیبینم و او اصن هیچوقت ناراحت نیست فکر کردم که بردم، ولی باختم.
وقتی برنامه ریزی میکردم تا دی را به زور با کسانی که دوست نداشت خودمونی کنم, فکر کردم که بردم, ولی باختم.
وقتی به زور میخواستم خوشبختش کنم و اون چیزی نمی گفت. فکر میکردم که بردم، ولی باختم.
وقتی که کلی پول برای خرید یه خونه برا سرمایه گذاری هزینه کردم. فکر کردم که بردم, اما باختم.
وقتی که در جمع خانوادگی جواب دندان شکنی به خواهرش دادم و سر جا نشاندمش, فکر میکردم که بردم, اما باختم.
وقتی برای هر کار زنانه به او فهماندم که من بهتر برنامه ریزی میکنم, فکر کردم که بردم, اما باختم.
وقتی درجمع خانواده خودم. عیب های دی را گفتم و همه خندیدند و کمی سر به سرش گذاشتم و کارهایش را مسخره کردم, فکر میکردم که بردم, ولی باختم.
وقتی دلش می شکست و ناراحت میشد و میخواستم زیادی لوس نشود و تحویلش نمیگرفتم, فکر کردم که بردم, اما باختم.
وقتی سعی میکردم جلو دیگران وانمود کنم که من عاقلترم و اشتباهات تقصیر اوست و تنهایش میگذاشتم, فکر کردم که بردم, اما باختم.
وقتی سعی نمیکردم که مانند او بشم و او هم هیچگاه مانند من نشد هر دو فکر کردیم که بردیم, اما هر دو به تساوی باختیم.
زندگی و محبت را ذره ذره باختیم عشق را پروندیم و شکست را طی بیست سال بردیم.
عشق یعنی من میگذرم تو بمانی و دوست داشتن یعنی مبارزه با خودخواهی به خاطر دیگری.
Butterfly Pose بدن انسان می تواند وسیله ای برای رشد معنوی و یا به عکس مانعی بزرگ برای آن گردد، در قرن بیست و یکم احتمال اینکه بیشتر در وضعیت نشسته بسر ببریم واقعیتی اجتناب ناپذیر است، بصیرت و آگاهی درست نشستن باعث جلوگیری از بسیاری امراض میگردد. بسیاری از مردم بر این باورند که برای ورزش کردن حتما باید یک ساعت وقت صرف کنند و یا به باشگاه بروند، ممارست هایی که به آنها اشاره میکنیم خلاف این را به اثبات میرساند، تمریناتی را که در ماهنامه پیش به آن پرداختیم در خصوص آسانای وریکشاسانا و تمرکز بدن در حالت ایستاده بود و در این شماره به تمرینات کششی می پردازیم که به غیر از انعطاف پذیری و تمرکز فکری، خستگی را از بدن بالاخص عضلات پا دور می کند و از آن به آسانای پروانه یاد می کنیم.
نفسی عمیق کشیده و در حالتی آرام چهار زانو بنشینید، در وضعیتی که لگن متقارن روی زمین باشد.
زانوها را خم کرده به طوریکه کف پاها تماس نسبتا کاملی با هم داشته باشند، پاشنه های پا را به لگن نزدیک کرده و پنجه های پا را بگیرید.
با سینه ای باز و گشوده و عمود بر زمین شانه ها را از گوش ها دور کرده و به عقب بکشید.
با حفظ حالت سینه باز، زانوها را به بالا و پایین حرکت داده طوریکه کف پاها از یکدیگر جدا نشوند.
پس از انجام این حرکت به مدت یک دقیقه، زانو ها را باز نموده، پاها را دراز کنید و حرکت را برای سه مرتبه دیگر تکرار نمائید.
خیلی از مربیان ورزش اعتقاد دارند حرکات بدنی نه تنها موجب تقویت بنیه جسمانی در فرد میشود بلکه بواسطه افزایش میزان سروتونین موجود در مغز، بهبود عملکرد مغز را نیز به همراه دارد. باور انسانهای اهل فن بر این است که یونانیان قدیم اولین ملتی بودند که خیلی از ورزش ها همچون ژیمناستیک را بنا کرده اند همچنین خیلی از ورزش های دیگر نیز از همانجا نشأت گرفته است ولیکن اصول این دسته بسیار خشن و هدف تقویت عضلات بوده است.
انجام آساناهای مختلف علاوه بر افزایش قوای جسمانی یک ممارست ذهنی را نیز بهمراه دارد.
فواید این آسانا
تحریک و تقویت قلب و بهبود گردش خون
تقویت کشاله ران و زانو
تحریک وریدهای شکمی و کاهش غده وذی (پروستات)
ماساژ اندام های داخلی
کاهش درد سیاتیک و درد های رماتیسمی
بسیاری از محققین، پیدایش آداب و فنون یوگ را خیلی قبل تر از تدوین کتاب “یوگاسوترا” می دانند و معتقدند که این حرکات با اصولی ذهنی بوجود آمده که هدف دستیابی به آرامش روح میباشد پس مراقبه شکل گرفته است در واقع مراقبه یک مسلک برای دعا نیست، تمرکز روی یک موضوع جهت خشنودی همنوع، یک مراقبه است، تمرکز روی تنفس و نفس عمیق، مراقبه است، نگاه به افق در حالتی سکون و متمرکز، مراقبه نامیده میشود، گوش دادن عمیق به صحبتهای یک استاد یک مراقبه است حتی گوش دادن به صدای پرندگان نیز یک مراقبه است اگر این ممارست ها همراه آگاهی و تعقل صورت پذیرد، شما نیز راهی بسیار کوتاه را برای رسیدن به هدف غائی انتخاب نموده اید.
زمانه عوض شده، زندگی عوض شده، وقتی پای صحبت بچه میشینی اون میگه پدر من که کاری نکرده و من باید جور کم کاری های اونو بکشم. چون از خدا غافل شده، خب حق داره میخواد ترقی کنه و برای ترقی حتما به پله احتیاج داره تا از اون بالا بره و وقتی کارش تمام شد دیگه به اون نردبون احتیاج نداره و بد روزگار اینه که حتما میخواد نردبون کهنه، جلوی چشماش نباشه و حالا وقت اونه که بزارش توی انباری پیش مابقی وسایل کهنه و بدردنخور.ولی زندگی نردبون نیست که بچه ها ازش بالا برن آخه بی انصاف، پدر ریشه زندگیه و بچه خود درخت، حالا وقت اینه که همه خود درختو ببینند و به ریشه کاری نداشته باشند، آخه گناه پدر چیه که عشقشو ازش میگیرن انسان میخواد به کجا برسه که ارزش هارو بی ارزش میکنه، وقتی بچه ها بزرگ میشن خب حتما بزرگ هستند که میگن بزرگ شدند ولی اگه پدر پیر شده بچه باید بدونه که اونم بزرگ شده بود و یه روزی بزرگ بوده و بچه هم یه روزی پیر میشه، اونا هم باید همون مراحل رو بگذرونند.
من نیازی به دلسوزی ندارم چون من خدارو دارم و خدا به من یه دل بزرگ داده ولی دلی که شکست شکسته، عزت مرد وقتی از بین بره دیگه کسی رو نمیشناسه. همه عاشق میشن ولی اغلب نمیتونن اونو حفظ کنن خب منم از این قاعده مستثنی نیستم.
اگه آرزوهامو توی دلم کشتم. اگه عشق واقعی باشه گذشت زمان مستحکمترش میکنه حتی اگه اشک و خون در فرد یکی شده باشه. حتما پسر میگه خب وظیفه بوده، باید در نظر بگیره اون منو دوست نداره بخاطر اینکه من آدم خوبی هستم بلکه اون منو دوست داره چون آدم بسیار شریفیه. وقتی بچه هستند پدرشونو دوست دارن اصن پدر براش یه سمبله و وقتی پدر محبت بچه رو احتیاج داره بچه اونو دریغ میکنه…..
آخه چرا میخوای آغوشتو از من بگیری اینو وقتی یه پدر میگه که توی خودش گم شده.
آیا اصلا مرز تعریف شده ای در این زمینه، بین عاشق و معشوق وجود دارد؟
جواب اینجاست:
انسانی که احترام به حریم خصوصی دیگران را وظیفه خود می پندارد از اعتماد به نفس فردی بالایی برخوردار است اگر چه حریم شخصی در یک قالب تعریفی نمی گنجد ولیکن حریم خصوصی هر فرد یعنی “حق داشتن تنهایی”
البته در اینجا فقط از حریم خصوصی معنوی صحبت میشود یعنی حریمی که قائم به شخص است، حریمی که لزومی برای قانع کردن دیگران نیست بلکه حدود آن میبایست توسط دیگران مراعات شود، بله فقط دیگران.
نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم،………… نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی، نه آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سماعم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم، ………… نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم، نه گرفتار و اسیرم، ………… نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه به هر خانقاه و مسجد و میخانه فقیرم،………… نه جهنم، نه بهشتم، نه چنین است سرنوشتم، این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم، ………… حقیقت نه به رنگ است نه به بو، نه به های است نه به هو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو، ……….. گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و در پرده بگویم، تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را، آنچه گفتند و سرودند، تو آنی، خود تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی، ………… تو ندانی که خود آن نقطه عشقی، تو اسرار نهانی، همه جا تو، نه یک جایی، نه یک پایی، همه ای با همه ای، ……….. تو سکوتی، تو خود آن باغ بهشتی، ملکوتی، تو بخود آمده از فلسفه ی چون و چرایی، ………… به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی، در همه افلاک خدایی، نه که جزئی، نه چون آب در اندام سبوئی، خود اوئی، به خودآی تا به در خانه ی متروکه ی هر عابد و زاهد ننشینی و به جز روشنی و شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و گل وصل نچینی.
حریم شخصی
اجرای حریم خصوصی کاملا تربیتی است که می بایست از اوان کودکی به بچه هامون آموز ش دهیم تا این امر نسل به نسل بچرخد که البته خود یاد بگیریم تا توجیه نکنیم. موارد ذیل را با هم مرور میکنیم تا بدانیم و بفهمیم که هر کدام به یک پاک کن قوی برای از بین بردن این غلط ها از وجودمان احتیاج داریم.
عده ای دوست داشتن بیش از حد را بهانه ای برای این تجاوز میدانند مثلا نگرانی زن به همسر ویا باالعکس که دلیل آن دلسوزی بیش از حد بیان میشود.
عده ای بهانه کمک را سرلوحه شعارهای خود قرار داده و میگویند ما باید به هم کمک کنیم و بعد اجازه هر نوع دخالتی را به خود میدهند اینگونه افراد مثلا خیر خواه هستند و با همین دید همواره وارد حریم خصوصی میشوند.
عده ای مهم بودن بعضی از اطرافیان را بهانه کرده و هی میخواهند از کار طرف مقابل سر در بیاورند اینگونه افراد شعار محبت را روی پلاکارد قلب خود نوشته اند.
عده ای هم که شورشو در آورده و میگویند که آبروی تو آبروی من است و من نمیزارم تو آبروریزی کنی اصلا این آبروی مملکت است و یا اینکه ما توی محله آبرو داریم من باید همه چیرو بدونم تا مواظب باشم تو آبروریزی نکنی یا اینکه ما همه اعضای یک ساختمانیم و باید بدونیم که ساکنین طبقه بالایی چیکار میکنند اینگونه افراد احساس میکنند که خیلی صمیمی هستند.
عده ای هم به حکم سرپرستی تمامی دخالتها را از دید انجام وظیفه می بینند و میگویند که مثلا من پدر تو هستم یا من شوهر توام و این وظیفه من است که نذارم تو لطمه بخوری، واقعا که.
ما نباید به صرف اینکه کلید داریم در زدن قبل از ورود را از یاد ببریم، نباید به صرف اینکه همسر او هستیم سراغ جیب کت او، کیف و یا موبایل او برویم، ما نباید به صرف اینکه من میخواهم کشوها را مرتب کنم و او مثلا پسر من است خود را قانع کنیم که اجازه بازرسی داریم، ما حق نداریم تصور کنیم که مجاز به کندوکاو ذهنی افراد هستیم و بالاخره ما نباید مسیر فکری افراد را به سمتی سوق دهیم که انسانها تنها مکان خصوصی را سرویس بهداشتی بدانند، با تعرض به حریم شخصی دیگران در هر شرایطی هم اعتماد به نفس دیگران بالاخص کودکان را از بین میبریم و همچنین در موارد بیشماری باعث تخریب یک رابطه و یا یک خانواده می شویم، بد روزگار اینه که وقتی کوری به آدم دیگه برخورد میکنه بهش بگه مگه کوری.
یکی از دوستان عزیزم امروز سوال خوبی رو مطرح کرد که اگر یه فلشی رو که از یه دوست یا همکار جهت ریختن یک برنامه و یا هر چیز دیگری به دست ما رسیده باشه چند درصد از ما توی خلوت خودمون یه فایلی رو که توی اون فلش از قبل مونده رو باز نمی کنیم؟ راستی شما چی فایل دوستتونو باز میکنید؟
دولت عربستان برای اولین بار به زنهای این کشور اجازه حضور در انتخابات را داد و خانم های عربستان سعودی در رای گیری که اخیرا انجام شد برای نخستین بار شرکت کردند اما هنوز با محدودیتهای بی نظیری که کمتر در دنیا اتفاق می افتد، مواجه هستند. نه موردی که بانوان عربستان هنوز مجاز به انجام آن نیستند را با هم مرور میکنیم.
عربستان سعودی
رانندگی، در حال حاضر عربستان تنها کشور دنیا است که خانمها را از رانندگی محروم کرده است.
مسافرت، سفر بدون قیم ممنوع است پر واضح است که سرپرست میبایست مرد باشد.
ازدواج، بدون موافقت سرپرست ممنوع میباشد.
ممنوعیت اشتغال به کار، کار کردن بغیر از خانه در هر مکانی بدون رضایت ولی ممنوع است.
حجاب، ظاهر شدن در اماکن عمومی بدون پوشش با “ردای سیاه” (Abaya Robe) یعنی از سر تا نوک پنجه پا جرم محسوب می شود البته امروزه خانمها از صندل بدون جوراب نیز استفاده میکنند.
ارثیه، دریافت ارث کمتر از مرد که خب این حکم صریح اسلام است.
محدودیت انجام کار، با رضایت قیم نیز قادر به انجام بعضی از کارها نیستند.
مشایعت با مردان، همراهی با مردان غیر وابسته در اماکن عمومی مانند رستوران ممنوع می باشد.
طلاق، جدایی از مرد غیر ممکن نیست ولی آسان نیز نمیباشد.
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سرنوشت بد داشتیم
ازین روی این خانه ویرانه شد که نان آورش مرد بیگانه شد
در دنیای امروز خیلی از مردم در تکاپوی دستیابی به مال و رفاه بیشتر هستند عده ای دیگر سلامت جسمانی را هم پایه رفاه مادی میدانند اما هنوز ضلع دیگری از مثلث خوشبختی وجود دارد که نبود آن انسان را از حس عمیق رضایت دور نگاه میدارد و آن “آرامش” است. یوگا و یوگی دو واژه ای که امروزه بیشتر از آن صحبت میشود و مردم علاقه وافری به آن نشان داده اند راهی است جهت رسیدن به آن، در معنی لغوی یوگا یعنی اتحاد و یکی شدن و یوگی کسی است که تمرینهای یوگا را انجام میدهد، یوگا را همچنین میتوان علم نظارت بر خود و خود شناسی دانست که هماهنگی جسم و فکر را در بر دارد، یوگا نقش عمده ای در همسویی جسم، ذهن و عواطف داشته، نقش بارز آن، کنترل هیجانات و همچنین مدیریت استرس میباشد و ما میگوییم چه خوب که انسان ها در تمنای رسیدن به آرامش هستند، آسانا یعنی انجام حرکاتی در قالب یوگا برای پیشرفت جسم و ذهن، جسمی سالم و ذهنی سرشار از آرامش و خوشبختی. امروز در رابطه با یکی از آساناهای یوگا(حرکات بدنی)، نحوه انجام آن و تاثیراتش بر بدن صحبت می کنیم.
وریکشاسانا (درخت)
آسانای یوگا
وریکشا به معنای درخت میباشد برای انجام این حرکت همچون درختی استوار ریشه در زمین، مستحکم و استوار میایستیم.
با پشتی صاف و پاها کنار هم (تاداسانا)، وزن خود را بطور یکسان بین دو کف پا تقسیم میکنیم طوریکه تفاوت آن با ایستادن معمولی کاملا حس شود.
با تمرکز و به آرامی تمامی وزن بدن را بر روی کف پای راست میبریم و در کمال آرامش و خونسردی پای چپ را از زانو خم کرده و با کمک دست، کف پا را در ناحیه داخلی ران راست میگذاریم به نحوی که انگشتان پا به سمت زمین باشند.
در حالیکه کف پای چپ را به انتهای ران راست فشار میدهید پای راست را کشیده و عضله بالای زانو را منقبض نمائید در این حالت زانوی چپ را به سمت عقب بکشید.
کف دستها رو به هم، یکدیگر را لمس کرده و از ناحیه قفسه سینه دستها را با دم به بالا ببرید، با دریافت انرژی از خالق حدود یک دقیقه در این وضعیت ثابت بمانید.
به یک نقطه ثابت به مقابل خیره شده تا بتوانید تعادل خود را حفظ کنید. همین حرکات را در سمت دیگر انجام دهید.
تا تو عاشقانه بودی شب من سحر نمیخواست به ستاره دل نمی بست از تو بیشتر نمیخواست
حقیقت آدمی کلامی نیست که بیان میکند بلکه حرفهایی است که از تو پنهان می نماید اگر خواستی انسانی را بهتر بشناسی به آن چیزی که نمیگوید گوش بسپار، راستی دقت کردید نگاه آدما حرفهای ناگفته بسیار دارد.
اگر جام آرامش درونی خودمان خالی باشد همواره از نزدیکترین خود توقع داریم که کمبودهای روحی ما را جبران کند چه دیر ولی خوب فهمیدم که در روابط احساسی، عشق دو طرف، هر چقدر هم عمیق باشد حتی اگر یکی از طرفین بهم محتاج باشند و این انتظار وجود داشته باشد، در لحظه ای که عطش روحی توسط همیار تامین نگردد آنگاه طرف مقابل دلسرد و خشمگین میشود و نهایتا رابطه به جدایی منجر میشود پس این سوال نا خودآگاه شکل میگیرد، خدایا چرا؟ من که عاشق او بودم آیا او را خوب نشناخته بودم؟ آیا او روی پنهانی داشت که از من مخفی کرده بود؟ آری جواب این است شناخت کافی نبود البته نه کمبود شناخت از او بلکه از خود. راز اینجاست زمانیکه خود را در واقع دوست داشته باشیم و از درون آرام باشیم همچنین عاشق خدای خود شویم، همان خدا را درون یار خواهیم یافت و آن عشق جاویدان می ماند یعنی عشق بدون شرط و بدون انتظار.
گلبول های سفید: عمل اصلی گلبول سفید مبارزه با عفونت و حذف عوامل خارجی و مزاحم از بدن است.
Hemoglobin همو گلوبین: پروتئین حامل اکسیژن در خون است در واقع همو گلوبین ماده غنی شده از آهن میباشد که به همین خاطر کمبود آهن موجب ناتوانی در انتقال اکسیژن و کم خونی در بدن شده، خستگی مزمن و رنگ پریدگی را به همراه دارد.همو گلوبین پایین یعنی کم خونی در بدن، زیر ۱۰mg/dl کم خونی محسوب میشود.
Hematocrite هما توکریت: درصد گلبول های قرمز به کل حجم خون مقدار همو توکریت را بیان می کند.مثلا همو توکریت ۴۳ درصد یعنی در ۱۰۰ میلی لیتر خون ۴۳ درصد گلبول قرمز وجود دارد، وقتی هما توکریت به زیر ۳۰ درصد برسد به معنای کم خونی است.
MCV سایز متوسط گلبول های قرمز را تعیین میکند وقتی این سایز از حد متعارف بزرگتر باشد به آن کم خونی ماکروسیتیک می گویند که ناشی از کمبود ویتامین B12 می باشد و اگر این سایز از حد نرمال خود کوچکتر باشد به آن کم خونی میکرو سیتیک می گویند که ناشی از کمبود آهن می باشد.
MCH مقدار متوسط همو گلوبین درون گلبول قرمز را تعیین می کند که رابطه مستقیم با MCV دارد، وقتی هموگلوبین درون گلبول قرمز رقیق شود یا کاهش یابد گلبول قرمز کم رنگ می گردد که دلیل فقر آهن میباشد.
ESR میزان رسوب خون میباشد و نمایانگر انواع عفونت است البته افزایش سن باعث افزایش ESR میگردد.
بیو شیمی Biochemistry (آزمایش ادرار / خون)
قند خون یا Fasting Blood Sugar که با واژه Fasting همراه است مشخص کننده این است که این تنها آزمایشی است که احتیاج است فرد ناشتا باشد یعنی در حالت گرسنگی ۱۲ ساعته این مقدار از ۱۰۵ میلی گرم در دسی لیتر کمتر باشد حال افزایش از این مقدار به معنای آن نیست که فرد دچار عارضه دیابت گردیده است بلکه میبایست در نظر داشت که بین ۷۰-۶۵ نرمال و بین ۱۱۰-۱۰۰ باید به توصیه های رژیمی جهت پیشگیری از ابتلا به دیابت اقدام نماید.
اوره نبتروژن خون (Blood Urea Nitrogen (BUN این آرمایش برای بررسی عملکرد کلیه ها انجام میگردد،اوره با شکسته شدن پروتئین ها در بدن توسط کبد تولید می شود و از طریق ادرار دفع میشود، در واقع این تست عملکرد کبد را نشان میدهد اگر کلیه ها قادر نباشند که اوره را به صورت طبیعی از بدن دفع کنند، مقدار BUNبالا می رود، سوء تغذیه یا نوشیدن آب بسیار زیاد باعث کاهش اوره نبتروژن خون میشود.
اوره Urea اوره خون در تست اوره و جرم اتمی نیتروژن اوره در آزمایش BUN اندازه گیری میشود.
کراتنین Creatinine آزمایش کراتنین نیز همانند تست اوره معیار بسیار خوبی جهت ارزیابی کلیه می باشد، مقدار کراتنین را میتوان هم از خون و هم از طریق ادرار اندازه گیری نمود، کراتینین ، پروتئینی است که توسط عضلات تولید و وارد جریان خون می شود، در حالت طبیعی که کلیه ها بطور نرمال کار میکنند ، میزان تولید کراتینین با دفع آن مساوی است.
اسید اوریک Uric Acid اسید اوریک در خون جذب شده و از کلیه ها می گذرد و ازراه ادرار بیرون می آید.
درد شدید پا
اسید اوریک بالا هشدار بسیار خوبی است که نشاندهنده این است که فرد مبتلا به آن مستعد دریافت بیماری هایی همچون نقرس، سنگهای کلیوی یا نارسایی کلیوی میباشد، رعایت رژیم غذایی مناسب از بروز این امراض جلوگیری میکند. باید در نظر داشت که استرس موجب افزایش سطح اسید اوریک میگردد. خوردن گوشت قرمز در ایجاد این عارضه نقش بسزایی دارد همچنین بالا رفتن اسید اوریک درد بسیار شدید در ناحیه پایین شست پا را همراه دارد، مصرف قرص الوپورینول مفید به فایده است.
کلسترول Cholesterol کلسترول، نوعی چربی است مولکول های چربی پس از جذب از روده در سیستم گردش خون توسط کلسترول حمل میشوند. قسمت اعظم کلسترول در داخل بدن و توسط کبد ساخته می شود و بقیه آن با مصرف غذاهای پر کلسترول و پر چرب وارد بدن می شود و در بعضی از انواع غذاهای خاص از جمله لبنیات، تخم مرغ و گوشت یافت میشود. کلسترول خون کمتر از ۲۰۰ میلی گرم در دسی لیتر نششان از سلامت فرد است ولیکن اگر از این مرز تجاوز کند، شخص درخطر ابتلا به حمله قلبی قرار دارد.
کلسترولLDL: این نوع کلسترول خاصیت چسبندگی دارد و به جدار داخلی دیواره رگ ها می چسبد و باعث باریک شدن و در نهایت انسداد مجرای داخلی رگ ها می شود لذا به کلسترول بد معروف است.
کلسترولHDL: این نوع کلسترول، کلسترول هایLDL موجود در طول دیواره ی رگ ها را پیدا کرده و به آن ها می چسبد و آن ها را از جدار رگ ها پاک می کند در نتیجه از باریک شدن و انسداد رگ ها جلوگیری مینماید. به همین جهت به کلسترول خوب معروف است.
کلسترول VLDL :این نوع کلسترول مولکول های چربی را از کبد به دیگر قسمت های بدن حمل می کند و بعد از انتقال چربی به بافت ها تبدیل به کلسترولLDL میگردد، مقدار نرمال آن تا سقف ۴۰ میلی گرم در هر دسی لیتر کاملا طبیعی است.
تری گلیسرید Triglycerides وقتی شما بیش از حد مورد نیاز، غذا میخورید این کالری اضافی به تری گلیسرید تبدیل می شود و در سلول های چربی بدن شما ذخیره می شود. تری گلیسریدها به عنوان یک منبع ذخیره انرژی برای بدن عمل می کنند. هنگامی که شما به مقداری انرژی نیاز داشته باشید، بدن این چربی ها را تجزیه می کند و به انرژی تبدیل می کند تا سلول ها بتوانند از آن استفاده کنند. اما افزایش مقدار تری گلیسرید در خون می تواند سرخرگ ها را مسدود کند،تری گلیسرید ترازوی خوبی برای سنجش میزان سلامتی قلب است. تری گلیسیرید بالا معمولا با اضافه وزن همراه است و در این وضعیت خطر حمله مغزی و قلبی، به طور کلی بالا می باشد.
(S.G.O.T (AST آنزیمی است که تا حد زیادی بترتیب در کبد، قلب، کلیه و تا حدی در ماهیچه ها یافت میشود و بیشتر علامت اختلال کبدی است، وقتی سلول کبد آسیب می بیند این آنزیم در خون آزاد میشود و مقدار این آنزیم از حد متعارف بالا تر میرود.
(S.G.P.T (ALT آنزیمی است که همانند AST بیشتر در سلول های کبد و کلیه یافت می شود. تعیین این مقدار جهت آنالیز بیماری در فرد است مثلا در بیماری های کبدی، سطح ALT بالاتر از AST است و اگر نسبت افزایش SGOT بیشتر از SGPT باشد احتمالا سیروزیا هپاتیت فعال مزمن وجود دارد.
بررسی هورمون Hormone Analysis
T3 & T4: تری یدوتیرونین (T3) و تیروکسین (T4) دو هورمون غده تیروئید هستند، ید در تولید هورمون های تیروئیدی بسیار حائز اهمیت است، کم کاری تیروئید باعث کاهش بسیاری از فعالیتهای بدن میشود بطور مثال فراموشکاری، خستگی و خواب آلودگی و یا صورت پف آلود میتواند عوارض این کمبود باشد.
TSH: ترشح هورمون تیروئید یا محرک تیروئید (TSH) ، آزاد سازی هورمونهای تیروئیدی را کنترل میکند، اگر هورمون تیروئید در خون کاهش پیدا کند. ترشح TSH افزایش مییابد و در نتیجه سطح ،T3 و T4 در خون بالا میرود و درزمانی که تغییرات TSH از T4 پیروی نکند تست TU توصیه می شود.
آزمایش تی اس اچ با تی فور و تی تری مقایسه میشود، جدول ذیل میتواند مرجع خوبی باشد.
TSH (بالا)، T4(نرمال) ، T3 (نرمال) = کم کاری تیروئید خفیف
TSH (بالا)، T4 (کم)، T3 (کم / متوسط) = کم کاری تیروئید
TSH (کم)، T4 (نرمال) ، T3 (نرمال) = هایپرتیروئیدی خفیف
TSH (کم)، T4 (کم / متوسط)، T3 (کم / متوسط) = بیماری کم کاری تیروئید غده هیپوفیز و یا نادر
Abbrevation
FBS ——— قند خون ناشتا
MCHC —— غلظت متوسط همو گلوبین
WBC ——- شمارش گلبول های سفید…
RBC ——– شمارش گلبول های قرمز
HB ——— همو گلوبین
HC ——— (هماتو کریت) درصد گلبول های قرمز در خون
HCV ——- حجم متوسط گلبول های قرمز
HCH ——- مقدار متوسط همو گلوبین در گلبول های قرمز
R.D.W —– ضریب تغییرات اندازه گیری گلبول های قرمز
PLT ——– شمارش پلاکت ها
PTE ——– در صد پلاکت ها
MPV ——- حجم متوسط پلاکت ها
MCH ——- وزن متوسط هموگلوبین
MCV ——- حجم متوسط هموگلوبین
M/E ——– نسبت سلول های زاینده گلبول سفید به قرمز
RDW —— پهنای گلبول قرمز در منحنی
UA ——— تجزیه کامل ادرار PH،رنگ ،بو،توده های متراکم(
TGs——— تری گلیسیرید, چربی که باعث رسوب در رگها و عروق میشود
من که میگم اولی بسیار عمیق تره، اصلا عاشقا بر خلاف تصور عموم بدنبال ارتباط هستند نه رابطه، همانند وقتی که میگوئیم همدلی از همزبانی بهتر است.
لازمه ی برقراری ارتباط ایجاد همانندی است. اگر فردی کنار شما باشد عدد ۶ را ۶ میبیند و میخواند و اگر همین فرد روبروی شما باشد عدد ۶ را حتما ۹ می بیند و می خواند و یقینا مصرانه بر بینش خود پایبند است جالب اینجاست گاهی شما نیز میگوئید اگر منم جای شما بودم همینطور میخواندم چه بسا بارها بجای اینکه طرف مقابل را با حرف درست متقاعد کنیم، انسانها میگن تو تقصیری نداری هر آدمی جای تو بود همین کارو میکرد.
Communication یا ارتباط هماننزدیکی عمیق و پر معنی میباشد.
ارتباط فردی
Relationship یا رابطه همان پیوند یا پیمان فی ما بین است.
به معنای ساده تر لازمه ارتباط رابطه می باشد مثلا زن و شوهر و یا دو همکار اگر سالها با هم زندگی مشترک ویا کاری داشته باشند ولی درک متقابل وجود نداشته باشد فقط روابط زناشویی ویا کاری برقرار کرده اند و نه ارتباط. آنها تنها با هم وارد یک رابطه شده اند و در صورت تعمیق این فعل، ارتباط شکل میگیرد.
این خود ما هستیم که میتوانیم با درایت عدد ۹ را کنار ۶ قرار دهیم و در آنصورت هم فردی که کنار ما هست و حتی فردی که روبروی ما است عدد ۶۹ را ۶۹ میخواند و مینویسد و این رازی است جهت رسیدن به زندگی موفق.
وقتی صحبت از احساس میکنیم یعنی عقل و منطق در نگاه پیشین است و در جلوی چشمان ما تنها عاطفه و حس و خاطره است که نقش بسته وخیلی اوقات تمام وجود ما را در بر میگیرد، در خصوص مدیریت احساس پروفسور فلورین داگلاس میگوید: اگر به جای فکر کردن به احساساتی که در طول یک فرایند منفی اثر مخرب به جای گذاشته است از احساستان صرفنظر کنید و در باره فضا و بستر رخداد آن رویداد،بیندیشید در اینصورت ذهن میتواند بدون هیچ تلاشی از احساسهای ناخواسته همراه با آن خاطره دوری کند بطور مثال در زمان بروز احساس ناگواری میتوان به دوستی که در آن زمان در آنجا حضور داشته و یا اینکه هوا در آن روز چگونه بوده یا هر چیز غیر حسی که بخشی از آن خاطره هست را در ذهن تداعی کرد و فقط به آن اندیشید.
این راهکار مناسبی است برای مدیریت احساسات ولی روش دیگری وجود دارد که خود بنده خیلی از آن سود برده ام و آن ارزیابی دوباره یا نگاه متفاوت به ماجرا است یعنی ساختن خاطره به گونه ای که دلمان میخواهد، این روش هم به مدیریت احساس کمک کرده و جنبه های سخت خاطرات منفی را سهل میکند و هم بمرور احساس بد را نابود می سازد.
بعضی از روانشناسان احساس را در سه نوع عصبانیت، ترس و غم خلاصه می کنند همانند سه رنگ اصلی آبی و زرد و قرمز که دیگر رنگها از ترکیب این رنگهای اصلی درست میشوند تمامی احساسات نیز تلفیقی از این سه احساس اصلی هستند. بنده که هنوز پی نبرده ام در دنیایی که هزارو ششصد طیف رنگی متفاوت وجود دارد و ما اکثر رنگها رو نامگذاری میکنیم چرا نباید این حس های متفاوت را نامگذاری کنیم مثلا وقتی از فرایند دو حس ترس و غم، نا امیدی شکل میگیرد پس ما بگیم حس نا امیدی یا حس شادی و یا حس تنهایی ….. حستان لطیف، روزگارتان پر از خاطرات خوش.
من عاشق شدم و پرواز کردم و در اوج پرواز، طوفان بود که مرا به زمین زد. خب هر کسی شانس پرواز نداره.
برای بهتر کردن زندگی ، آدم باید فقط با آدم ارتباط برقرار کنه و برای لذت بردن از زندگی، آدم با حوا.
یکی بود بازم بود اینبار با دلم برای دلم حرف میزنم، مینویسم تا بهتر حرف بزنم پس خط اول: به نام خدا.
خط دوم: کودکی
زندگی، کودکی، بازی، قهر، دوستی، آشتی، خنده. همه اینها رو یکجا داشتم و داشتم بچگی میکردم، آه که چقدر این دوران قشنگه، وقتی طفل بودم همه مسایل اطرافم ساده بود و از زندگی لذت میبردم، نمیدونم چی شد که فکر کردم بزرگ شدم و دلم شروع کرد به گشتن یه چیزی که نمیدونستم اون چیه، بعدها که بزرگ شدم بهم گفتند بهش میگن عشق و اون چیزیه که من با بدست آوردنش همه آنچه را که داشتمو از دست دادم بعدها که بزرگ شدم وارد شغلی شدم که از دیدگاه آدمای متخصص ، توی اون رشته آدم ریسک پذیر میشه اصلا آدمایی وارد این رشته میشن که جسور باشن و ریسک پذیر و حالا که بیش از بیست سال در این شغل تجربه دارم فهمیدم ما آدمهایی میشیم که ریسک جانی رو با جان و دل می پذیریم ولی ریسک مالی هرگز. اگه به ما بگن که الان فصل انتقال سهام از یه شرکت به شرکت دیگه ای هست و احتمال برد پنج میلیون تومانی در این فعالیت بورسی وجود دارد همه کاری انجام میدهیم بجز تکان دادن خودمان ولی اگر در دریای طوفانی حتی در یک قدمی مرگ هم که باشیم برای یک تشویق پانصد هزار تومانی چه ها که نمیکنیم.
یادمه برای خرید یه دوچرخه پدرم به من دو سال وعده می داد که اگه معدلت فلان بشه سال بعد می خرم آره دقت کردید میگفت سال بعد می خرم تا اینکه خودم بعد از دو سال انتظار با اجازه پدر و مادرم قلکم را که شکستم و یه دوچرخه کورسی از دوستم البته دست دوم خریدم، من که میگم دل بچه گوچیکا از آدم بزرگها بزرگتره. یه آدم بزرگ اگه یه آرزوش دو سال طول بکشه دست به هر کاری میزنه مثلا حداقل بازتابش اینه که هی با همسرش به بهانه های گوناگون بحث و دعوا میکنه ولی من که حتی نق هم نمیزدم البته این فقط مختص من نیست.
حالا که بزرگ شدم به این باور رسیدم که بخشیدن دل بزرگ میخواد، بچه ها بمراتب بیشتر و بهتر این فعل زیبا را از آدم بزرگترها انجام میدن، بیشتر میبخشند و بهتر زندگی میکنند.
استادی میگفت همه راه ها به یک جا ختم می شوند اما شما راه خودتان را خود انتخاب و تا آخر طی کنید. من باور دارم دو نفر ممکن است به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملا متفاوت را ببینند و به همان اندازه باور دارم که زندگی ما ممکن است ظرف چند ساعت توسط کسانی که حتی آنها را نمی شناسیم تغییر کند چون به این باور دارم کسانی که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلی زود از دستم گرفته خواهند شد پس باید راه خودتو بری اصلا انسان مجازه هر کاری رو، تکرار میکنم هر کاری رو انجام بده بغیر از کارایی رو که موجبات آزار دیگران میشه، اصلا اول از همه باید خودتو دوست داشته باشی.
If you give a little love
you can get a little love of your own
البته گاهی وقتها فقط عشق ورزیدن و دوست داشتن و محبت کردن برا آدم دردسرم بهمراه داره ولی عیبی نداره چون پایانش قشنگه یه بزرگی میگفت پایان هر چیزی خوبه اگه دیدی خوب نشده حتما پایانش نرسیده، ولی من بارها تجربه کردم که آدمای زیادی هستند که میخوان با ناراحتی اون روی آدمارو ببینن و این ما هستیم که باید پشت رو نشیم که به هنگامه خشم نه به دل تصمیمی نه به لب دستوری و نه کنم تنبیهی.
خط سوم:پسر بچگی یا بچگی پسرانه
از هر چی بدم میومد سرم میومد، از وقتی یادمه خیلی نونور بودم البته به ارث نبرده بودم بلکه پدرم و تنها عموی مهربونم هر کدوم سه و چهار تا دختر داشتند یعنی مجموعا هفت دختر بدون فرزند پسر دور و بر خونواده مومن پور ورجه وورجه میکردند و یواش یواش داشت دیر میشد چون از دیدگاه این عزیزان نزدیک بود نسل از بین بره که من اومدم برا همین یک هفته شبانه روز جش و پایکوبی تو خونه ما برقرار بود تا اونجا که عموی خوبم برا اینکه از قافله عقب نیوفته بچه خواهر خودشو رسما و قانونا به فرزندی خودش در آورد و نام مومن پور رو تو شناسنامه بچه خواهرش گذاشت و ار همون ابتدا اونو به خونه خودشون بردند همچنین به همه فهموند که پسر خودمه، همه اقوام هم قبول کرده بودند بغیر از مادر بنده که میخواست ادعا کنه فرزندش یعنی بنده تنها باقی مانده از نسل این خاندانه، خب رو همین حساب من از ابتدای ورودم به این دنیای خاکی همش تو بغل این و اون بودم اصن فکر کنم تا چند سالگی پام به زمین برخورد نکرده بود چرا که کوچیک بودم که از یه بلندی افتادمو پام شکست، نه بخاطر اینکه دست و پا چلوفتی باشم بلکه برا اینکه همش تو بغل بودم و نمیزاشتند منم تجربه کسب کنم، سهم بچگی پسرانه منم فقط کت و شلوار بود که با دخترا تمیز داده بشم وای که چقدر این لباس رسمی برا من ناراحت کننده بود اینم دلیل دیگه ای بود که من نتونم بچگی کنم، وقتی مادرم بهم میگفت خب تو هم برو توی کوچه با بچه ها فوتبال بازی کن هزاویک دلیل برای بیرون نرفتنم از خونه، می آوردم.
خط چهارم: خوب، بد، زشت
از بدترین کار دوران کودکی اگه بخوام بگم باید در مورد رابطه دوستی با رفیق هم کوچه ایم بنام مسعود بگم که یه بار باهم دعوامون شد و من حسابی ازش کتک خوردم خب از اون جهت که نبخشیدن توی خون ما هست منم همیشه این کینه رو تو دلم داشتم اونروزا که مادر بزرگم شدیدا مریض شده بود…..ویلچر
خط پنجم: من تنهایی زورم به تنهایی نمیرسه.
خیلی جالبه آدما تا وقتی بچه هستن فکر میکنن قدرتمندترین آدم دنیا پدرشونه چون زورشون و قدرتشون از همه بیشتره و این یکی از دلایلی میشه که پدرشونو خیلی قبول داشته باشن ولی تا بزرگ میشن و وارد جامعه میشن جایگاه پدرشون بصورت لگاریتمی تنزل میکنه تا جایی که بعضی از این بچه ها دیگه پدرشونو حتی قبول ندارند وای از این روزگار. یادمه وقتی کوچیک بودم یکی که بعدها از دشمنان خونین من شد ازم پرسید وقتی بزرگ شدی دوست داری چه کاره بشی و منم مثل آذمی که از قبل فکراشو کرده بلافاصله گفتم میخوام کار پدرمو ادامه بدم، اون موقع پدرم توی یه چاپخانه در شرکت نفت کار میکرد، جایی که همیشه ازش شکایت داشت و من میخواستم همون کارو انجام بدم البته نه به خاطر اینکه من از کار بد خوشم میاد بلکه چون نقش پدرم در خونواده حائز اهمیت بود و هر کاری که او می کرد یعنی نهایت خوب بودن. پدرانی که عمل و گفتارشان متفاوت است ویا فرصت کافی برای ارتباط با فرزندان خود ندارند، شخصیت مناسبی برای همانندسازی فرزندان نیستند و فرزندان در مسیر رشد از دیگران بیشتر الگو برداری میکنند چرا که پدر در مدیریت یک جامعه کوچک دچار نقصان و ضعف است حال به هر دلیلی ولو به بهانه مشغله کاری یا وضعیت کاری که متعاقب آن دوری بیشتری از خانواده را به همراه دارد، پدر من که صبح هنگام عازم اداره و قبل از غروب همیشه توی خونه بود، بعضی از آخر هفته ها هم دسته جمعی تو پیک نیک خو ش میگذروندیم، یکی از این شبها که هوا کاملا تاریک شده بود و همگی پیاده توی مسیر برگشت خونه بودیم من برای خودم سوت زنان جلوتر از همه توی پیاده رو قدم میزدم هر جا یه چند تا پله میدیدم ازشون بالا میرفتم و میومدم پایین یه نگاهی به عقب مینداختم تا مطمئن بشم همه پشت سرم هستند، اون موقع درب حفاظ مغازه ها و گاراژا همگی مشبک بودن که با دسته ای که در وسط اون تعبیه شده بود با فشار دست باز یا بسته میشد، منم که تو حال و هوای خودم بودم از یکی از این حفاظ ها رفتم بالا و داشتم توی اون گاراژو میدیدم که از دور و توی تاریکی که فقط نور ماه یه کم زمینو روشن کرده بود یه سگی رو دیدم که با سرعت پارس کنان به سمت من میاد اول از همه بدون فکر شروع کردم به پایین اومدن که نمیدونم چطور شد که تونستم محاسبه کنم که اون سگه زودتر از به زمین رسیدن من، به خود من میرسه وای که چه سگی هر چه نزدیکتر میشد به بزرگی اندامشو و هار بودنش بیشتر پی میبردم که بین زمین و هوا نظرم عوض شد و با سرعت خودمو رسوندم به بالاترین نقطه اون حفاظ چون بالای اون حفاظ امن ترین نقطه برای خودم بود سگ وحشی هم که منو با دزد اشتباه گرفته بود بعد از هر دو سه پارسی میپرید بالا تا بتونه منو بگیره البته اون دندوناش اونقدر وحشتناک بود که میتونست دوتا پامو با هم بگیره اونجا بود که با صدای بلند داد زدم آقاجون آقا جوووون من که آدرنالین بدنم همینطور داشت بیشتر و بیشتر ترشح میکرد و فقط به اون سگ وحشتناک زل زده بودم ناگهان بین زمین و هوا معنای واقعی به خود گرفت و فکر کردم که خوبه فوقش با سر میخورم زمین و سرم میشکنه و این خیلی بهتر از اینه که این سگه منو گاز بگیره آخه تجربه شکسته شدن اعضائ بدنمو قبلا داشتم ولی درد گاز سگی که میخواد وظیفشو انجام بده هیچوقت.
عشق پدر و پسر
نمیتونم توصیف کنم ولی احساس امنیت خاطر وصف نشدنی داشتم وقتی دیدم توی بقل پدرم هستم و در واقع اون بود که منو از اون بالا آورده بود پایین، چه بغل امنی بود. وای که این یه وجب در یه وجب میون بازوهای یه کسی که دوستش داری چقدر امنه.
دوران کودکی همه نوع احساسی داری بجز حس تنهایی، همیشه فرد یا افرادی هستند که دوستت دارند و بهت فکر کنند ولی وقتی میخوای بخوابی و احساس میکنی توی این دنیای به این بزرگی کسی نیست که بهت فکر کنه علیرغم شلوغی دور و برت میفهمی که این حس یعنی تنهایی. البته من ترجیح میدم این حس تا پایان عمر همراه من باشه ولی دیگه تنهایی دو نفره رو تجربه نکنم.
چی شد که یهو بزرگ شدم نمیدونم ولی یه چیزیرو خوب میدونم، کسی که به بدن انسان روح میده خودش در زمان مقتضی اونو میگیره درست مثل کسی که به من عشق داد، رنگ زندگیمو عوض کرد ولی من نمیدونستم که زمان مقتضی فرا رسیده است وقتی فهمیدم که حس تنهایی رو تجربه کردم. شاید طرز فکر غلطی داشتم شاید فکر میکردم همه چی ابدی و جاودانه و همیشگی است و حالا پی بردم که همه چی حتی رنگ عشق هم اکسیده میشه.
همینطور که داشتم بزرگ میشدم همواره از سگ به عنوان یه حیوون درنده و وحشی یاد می کردم و احساسم بهم میگفت اصن سگ درنده ترین حیوونه و خیلی ازش میترسیدم اون روزا که اواخر پادشاهی محمد رضا پهلوی بود توی فروشگاه تعاونی سپه که یه فروشگاه دولتی بود گوشت گوسفندی تازه توزیع میکردند البته کیلویی دوازه تومن و پنج زار یعنی صد و بیست و پنج ر یال و توی قصابی محل همون گوشت کیلویی ۱۲۷ ریال عرضه میشد یعنی فقط دو ریال ارزونتر خب حق دارین تعجب کنید یعنی فقط دو زار ارزونتر بود و آدمایی مثل پدر من ترجیح میدادن از این تعاونی ها خرید کنند البته چون خود ش توی شرکت نفت که الان شده وزارت نفت کار میکرد خوب به دستور دادن عادت داشت و به یکی از دوستاش که نزدیک اون تعاونی کار میکرد عادت داشت دستور بده که براش گوشت بخره و داستان از اینجا رنگ ترس به خودش میگرفت که منم مجبور بودم شب هنگام برم خونه دوستش که جنس خریداری شده رو بیارم خونه، آخه برا رفتن خونه دوست بابام من هم میتونستم از دو تا خیابون بگذرم و راهمو دور کنم یا از یه زمین خاکی میونبر برم که حدود ده دقیقه راهم نزدیکتر میشد، اون موقع یه تیم فوتبالی بود به نام وحدت که توی اون زمین خاکی تمرین میکرد و زمانی که لیگ فوتبال تشکیل نشده بود و تیم وحدت چند سالی به دسته یک صعود کرده بود و حسب اینکه علی پروین توی اون حوالی یه نمایشگاه ماشین داشت خب باعث شده بود تیم پرسپولیس چند باری بیاد توی اون زمین و با تیم وحدت بازی دوستانه انجام بده، یعنی همه روزه این زمین بیست و چهار ساعته پر بود، توی روز از آدمای خوب و ورزشگار و تماشاچیایی مثل من که عشق میکردیم تمرین تیم وحدت رو از نزدیک ببینیم و شب هنگام پشت تپه های خاکی آدمای معتاد و صد البته سگهای ولگردی که تو اون روزا سروکله شون تو کوچه پس کوچه ها توی روز هم روشن میشد، جونم براتون بگه یه شب که منم حوصله نداشتم مثل همیشه راهمو دور کنم راه میونبر رو انتخاب کردم و با سلام و صلوات از این زمین خاکی رد شدم، تق تق ت تق تق سلام، سلام بفرمایید تو، نه خیلی ممنون باید زود برگردم، باشه صبر کن الان برمیگردم….. صحبتهای دم در و تحویل گیری گوشت و راه برگشت. آره تصمیم گرفتم از همون مسیر راه زمین فوتبال برگردم آخه موقع رفتن خیلی راحت رد شدم و هیچ اتفاقی هم نیوفتاد ولی غافل از اینکه اینبار محموله ای همراه منه که بیشتر از سارغین گردنه این سگهای ولگرد هستند که خواهان اون هستند. دور تا دور این زمین پر شده بود از کلوخ و سنگ و تپه های خاکی که پشت اونا پر بود از اشباحی که دیده نمی شدند ولی لمس میشدند برا همین من داشتم قطر این زمینو طی میکردم تا هم امن تر باشه هم نزدیکتر، فکر کنم درست وسط های راه بودم که ابتدا صدای یک و متعاقب اون چند تا سگو شنیدم که در ابتدا از پشت این تپه ها میومد هوا بقدری تاریک بود که اگه برق قطع میشد من دیگه چراغ خونه ای که تو دویست متری من بود و نمیدیدم و یقینا دچار مشگل عدیده ای میشدم، وقتی احساس کردم صدای پارس سگ ها نزدیکتر شده، چند ثانیه ای طول کشید که سرم رو برگردونم به عقب وای که اصلا دوست ندارم چنین صحنه ای رو دیگه تجربه کنم، توی اون تاریکی شبحی از چند سگ رو دیدم که پارس کنان به سرعت به سمتم نزدیک میشدند من که تازه متوجه شده بودم این بوی گوشت تازه بوده که اونارو بسمت من میکشونه با صدای بلند و البته لرزون فقط داد زدم نهههههه و با دو پلاستیک پر از گوشت شروع کردم به دویدن فقط میدویدم و میدویدم ولی مگه آدم با دو دست پر میتونه بدوه، چند بار تصمیم گرفتم گوشتارو بندازم زمین تا بتونم تندتر بدوم ولی قیافه خشمگین پدرم اومد جلوی ذهنم و صلاح دونستم با یه نشونه ای مثل گاز گرفتن سگ روی پام برگردم که حرفم همراه با مدرک باشه، این فکر و خیال خیلی برام خوب بود چون یه لحظه دیدم به روشنایی رسیدم و اون بیابون لعنتی تموم شده البته صدای عوعوی اون سگها هنوز توی گوشم میومد برا همین بدون اینکه به عقب نگاه کنم همچنان میدویدم نمیدونم چطور به سر کوچه خونمون رسیدم ولی وقتی زنگ خونمونو زدم تا وقتی که خواهرم اومدو درو باز کرد من هنوز جرات نکرده بودم پشت سرمو نگاه کنم وقتی هم که رفتم داخل اتاق همه کنار سفره شام نشسته بودند منم بدون اینکه چیزی از ماجرارو تعریف کنم شروع کردم به خوردن کلی غذا که واقعا بهش احتیاج داشتم هیچوقتم این ماجرارو تعریف نکردم چون دوست نداشتم مورد مواخذه قرار بگیرم که چرا از زمین قیایی اومدم. اصرار به توجیه هرگز، پس فقط سکوت.
خط ششم: اکه نمره قبولی برای رشد و تکامل به خودمون بدیم هنر کردیم.
اگه بگم راز دلمو تو هم کنارم نمیمونی ازم نخواه با تو بمونم تو هیچی ازم نمیدونی، شاید احتیاج باشه اینو روی یه پلاکادر حک کنم و به گردنم آویزون کنم تا هر چند وقت یه بار جلوی آینه که میرم ببینمش تا یادم باشه یه نیرویی وجود داره که از آبروی من حفاظت میکنه، البته معدود مواقعی هم پیش میاد که بنا به دلایل مختلفی توی دلم گفتم که آه چه کردم که کردم خطا، همانند نظریه علت و معلول خب حتما یه فعلی یا افعالی انجام شده اند که انسان به خطا کردن میافته و بعدش دیگه برا جبرانش خیلی دیره، یادمه وقتی ادی با دی با من از در جنگ وارد شده بود هر آنچه زدم به در بسته میخورد، به ادی گفتم عزیزم من رستم و سهراب تو این جنگ چه جنگی است گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ و اون بدون توضیح بهم گفت خودت خواستی خب اون روزا مفهوم حرفشو نمیفهمیدم و حالا که درک میکنم دیگه دیر شده من صداش میکنم بی غیرت ولی نبینم کسی اینو بهش بگه شما بهش بگید پسر با افکار مدرن.
خط هفتم: انتظار مهلکترین و مخرب ترین سمی است که میتواند ذهن آدمی را مغشوش و روان را مجنون کند.
عزیز من، سنگ صبور غمها ….. به دیدنم بیا که خیلی تنهام ….. هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم ….. چه دنیای رو به زوالی دارم ….. مجنونم و دل زده از خیلیها ….. خیلی دلم گرفته از خیلیها….. این صدای دلنشین گنجشکایی هست که بالای سرت وقتی چند ماه تنها وسط اقیانوس هستی زمزمه میکنه و اونجاست که آدم دلش میخواد این انتظار لعنتی زودتر تموم بشه و اگه طولانی تر بشه روان هم روانی تر. این دقیقا همون فعل و انفعالات مغزی است که بواسطه دوری از عزیزان و با بودن تعدادی محدود از دوستان انتسابی آدم منزوی میشه اصن طرف حساب من مابقی آدما نیستند فقط میگم که در مورد خود بنده مصداق داشت حتی الهه ها هم انزوال من را میدیدند، خب چه کار باید کرد اونجا بود که من به تزی که بهش باور دارم رسیدم، بهترین کار هیچکار نکردن هست چون کاری نمیتونی بکنی، اکه بیخیال نشی باید شروع کنی به برقراری ارتباط. من باید با کی ارتباط برقرار کنم ؟ یقینا با عزیزترینم پس دلینگ دلینگ الو عزیزم خواستم حرف بزنم که تلفن قطع شد اولش فکر کردم ارتباط غیر عمدی قطع شده پس دوباره دلینگ دلینگ الو عزیزم ببخشید که قطع شد الو منم عزیزم چرا داد میزنی … اینایی که میگی یعنی چی ای بابا دوباره قطع شد که، تماس دیگه و تماسهای مکرر دیگه ولی دریغ از بیان یه جمله کامل یعنی ساعتها داد و بیداد بشنوی و حق نداشته باشی حتی زبان باز کنی، چون تجربه چهل تماس یه طرفه بهم ثابت کرد که اگه حرفی بزنم تلفن قطع میشه، منم که در تمنای حل مساله فقط دادو بیدادو گوش میکردم فقط به این امید که ازم یه سوال پرسیده بشه تا بتونم یه دقیقه فقط یه دقیقه حرف بزنم ولی انگار دلش بد جوری شکسته شده بود چون تا حرفاش تموم میشد تلفنو به طرز بیرحمانه ای قطع میکرد خب این تماسها به کرات ادامه داشت به امید اینکه بتونم حرف بزنم چون فکر کردن به اون عجب حالی داشت ولی به این حرفها و داد و بیدادها وای که دیوونم میکرد، خیلی وقتها هم که اصن تلفنمو جواب نمیداد مخصوصا اون وقتایی که من تا میومدم حرف بزنم، از قصد قطع میکرد، خب بی انصاف گوشی رو بردار تا صدات یه ذره آرومم کنه این نفسای آخره دلم دار جون میکنه همش دارم فکر میکنم دست یکی تو دسته، دارم میمیرم ای خدا فکر میکنم این حقیقته.
یه پاییز زرد و زمستون سرد و یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و غم جمعه عصر و غریبی حصر و یه دنیا سوالو تو سینم گذاشتی
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و یه قلب مریض و یه آه غلیظ و یه دنیا محالو تو سینم گذاشتی
یه دنیا غریبم کجایی عزیزم بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی خدایی نکرده ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
همه جا رو گشتم کجایی عزیزم بیا تا رگامو تو خونت بریزم
بیا روتو رو کن منو زیر و رو کن بیا زخمهامو یه جوری رفو کن
فکر کنم اشتباهی گفتم چهل بار تماس گرفتم الآن مطمئنم تعدادش بیشتر بود یعنی ساعتها حرفهای خشن و با صدای بلند گوش دادم تا بتونم دقیقه ای حرف بزنم که به آه و افسوس تموم میشد،آخه میخواستم بهش بگم دلواپس و بی تابم باز امشبم بی خوابم …..ازت خبر ندارم و تا خود صبح بیدارم ….. حس خوبی ندارم چشام همش به ساعته ….. میپرسم این چه حسیه یکی میگه خیانته. آخه من حس پر پرواز با اون داشتم، با اون خوش بودم، با اون خاطره ساختم، با اون زنده بودم، عاشق بودم و زندگی میکردم و حالا این حس تبدیل شده به حس خیانت. خیلی زمان برد تا بفهمم ولی خدارو شکر بالاخره متوجه شدم وقتی کسی حرف از رفتن میزنه مدتهاست رفته فقط میخواد مطمئن بشه چیزی از خودش جا نذاشته باشه و اینو خوب بهم ثابت کرد و رفت.
خط هشتم: وقتی قصد پرواز داری حق داری قبل از پرش به همه جوانب فکر کنی ولی وقتی پریدی فقط باید از پرواز لذت ببری.
آره وقتی پریدی دیگه اجازه عقب نشینی نداری یادمه زمان استخدام کشتیرانی ، منو برای رشته عرشه انتخاب کرده بودند و من شاید تنها کسی بودم که با تحقیق و البته خواسته شخصی و علم به آینده نگری مخالفت خودمو برای این رشته و علاقه به رشته مهندسی اعلام کرده بودم، از کارمندای دایره استخدامی اصرار که تو در آینده کاپیتان میشی و اعتبار داری و … و از من انکار که من اینایی رو که میگید میدونم و من رشته مهندسی رو میخوام و بس. خب در اون زمان بعد از گذشت از امتحان ورودی و امتحان شایستگی و تست سلامت و گذشت از مراحل پزشکی و مصاحبه حضوری و سنجش زبان انگلیسی و گرفتن گذرنامه بین المللی دریانوردی که بالغ بر یک سال به طول می انجامید، دیگه مجالی برای مخالفت وجود نداشت و اصلا اونا بودند که نوع رشته رو انتخاب میکردند ولی من میخواستم قبل از پرش به همه جوانب خوب توجه کرده باشم تا پشیمونی به سراغم نیاد. بعد از چند هفته جلسه توجیهی موفق نشدند بمن بفهمونند که اونا خیر وصلاح منو میخوان و بهتر از من میتونن برای من تصمیم بگیرن برا همین من استخدام نشده اخراج شدم، پس منو راهی خونم کردند و گفتند تو خیلی پررو هستی و نمیفهمی، منم که عاشق رفتن به خارج از ایران بودم اولین شکست عشقیمو تجربه کردم ولی سینم بالا بود.
خط نهم: دانشجویی بهترین دوران زندگی
وقتی برا ادامه تحصیل رفته بودم هند یه پسر ۱۹ ساله که خیلی دلش برا خونوادش تنگ میشد همش ب این فکر میکردم چرا همه آدم بزرگا میگن دوران دانشجویی بهترین دوران زندگی آدماست، اگه این بهترین دوران عمر آدمی است پس وای بر ما که چه دوران سختی در پیش داریم
خط دهم: عشق با خواهش شکل نمیگیره.
عشق هر کسی یه جوریه و عشق خوب مقدس، من که بارها با خودم تکرار کرده ام برای شنیدن میبایست ساکت بود ولی مهمتر اینکه این سکوت باید ادامه یابد و چه خوبه که انسان توی این امتحان به خودش نمره قبولی بده، دل بدست آوردن هیچ وقت دیر نیست ولی دل ربایی بعد از رنجوندن دیگه دیره و توی اون فضا عشق یعنی تو بمون من میرم، آره تو بمون من میرم نه بخاطر اینکه ثابت کنی عاشقی بلکه لایق رسیدن به آرامش هستی و در عشق وقتی معشوق به آدم نفس میده باید دوران نقاهت مراقبش باشه که اگر نکرد یا عشق یه طرفه بوده که می شکند و یا هوس بوده که خرد میکند، خیلی زندگی کردم تا فهمیدم توی هر خانواده ای سختی رخنه میکنه بعضی ها از هم میپاشن و بعضی دیگه که محکمتر و قوی ترند پشت سر میزارنش. یادمه توی فیلم پیشنهاد بیشرمانه وقتی مرد مستحصل شده بود یکی یه رازی رو بهش گفت که اگه مصرانه خواهان چیزی هستی اول اونو رهاش کن وای که من عاشق این کلمه رها هستم اگه اون برگشت بدون که تا ابد مال تو میشه اگه نه اون از اول هم مال تو نبوده. راستی حکایت عشق شیشه به سنگ رو شنیدید میدونید آدمها وقتی دلشون مثل شیشه میشکنه میتونن بازم عاشق باشن ولی هیچوقت نمیخوان دوباره شیشه یکدست و کاملی باشن لااقل من نمیخوام یه دست باشم اصلا دیگه نمیخوام مثل سابق باشم به هر شکلی در میام بغیر از شکل گذشته.
به یزدان که گر ما خرد داشتیم……. کجا این سرنوشت بد داشتیم
از اینرو این خانه ویرانه شد……. که نان آورش مرد بیگانه شد
برای اینکه عشق را احساس کنیم به احساس نیاز داریم و وقتی نتوانیم با اطمینان خاطر احساساتمان را بیان کنیم یقینا عشق را از دست می دهیم پس بابک باید به دی اجازه تخلیه احساسات منفی خود را بدهد چه بسا این احساسات با داد و بیدار همراه باشد، باید با بیان و تخلیه احساسات دیوار اطراف قلبمان را که هنوز کم ارتفاع است را خراب کنیم و کلا دیوار را برداریم نه اینکه با خفه کردن این قریزه دیوار کم ارتفاع حائل را همچو دیوار چین بلند و مستحکم و غیر قابل نفوذ سازیم.
وقتی احساس کنم دی ناراحت است در آنصورت منتظر حرف زدن او نباشم و خود آغازگر صحبت باشم.
ناراحت شدن از اینکه چرا دی ناراحت است ناراحت کننده است و کمکی به حل مساله نمی کند.
از قطع کردن صحبت دی اجتناب کنم.
اگر نمی دانم چه بگویم فقط ساکت بمانم این در اجتماع هم بسیار کاربرد دارد.
اگر دی قصد صحبت داشت با طرح سوال او را به صحبت تشویق کنم.
احساسات دی را اصلاح نکنم پس داوری هم نکنم اصلا تز داوری ممنوع باید آویزه گوش باشه.
تا حد امکان آرامش خود را حفظ کنم و واکنش نشان ندهم، چرا که حتی اگر لحظه ای کنترل خود را از دست دهم به قول روانشناسم بازنده میشوم.
هفت نهی بالا نکات کلیدی برای شکل گیری یک زندگی بسیار عالی بود که من با علم به آن کم و بیش آنرا اجرا میکردم ولی اعتراف میکنم یه حلقه گمشده ای بود که من ازش غافل بودم اصلا نه علمشو داشتم و نه تصور میکردم که اصلا سدی جهت رسیدن به آرمان های من برای رسیدن به یک خونواده سیز زیبا وجود داشته باشه و بالاخره ولی دیر فهمیدم چگونه محبوب دی شوم. این راز یک قفل دو کلیدس، کلید اول اثبات اعتماد به نفس و استقلال خود من بود چون او از ابتدا می خواست و همواره در دنیایی که من هیچگاه اونرو حس نکردم نشان داد که می خواهد به من تکیه کند و کلید دوم ابراز رفتار غیر قابل انتظار بود، دی توقع داشتن مردی با روح آزاد را دارد همچون پسرهای شیطون که همواره شگفت زده شود.
خط یازدهم: رویاى آینده یا آینده ای رویایی
دیگر تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد
یکبار قسمت کردم تنهایی ام چندین برابر شد.
در خاطرت بماند کسی بود که بی دلیل بود بی دلیل دوستت داشت در خاطرات بماند اغوشش بعد خدا تو را فهمید بوسه هایش عطر خوش عشق داشت، در خاطرت بماند از خنده هایت می خندید کلافه گی هایت بی قرارش میکرد. یادت باشه تو گاهی میان بی حوصلگی هایت بنشین یک چای بنوش و فکر کن فکر کن به کسی که با تو خط به خط عشق را خواند فهمیدو عاشق تَر شد هرچیز را هم اگر نخواستی به خاطر بسپاری یک چیز را بدان و همین را به خاطر بسپار تو ! تو برای ان دنیای دیگری بودى، یک دنیای ممنوعه که با تو باکی نداشت از ماندن در ان، اما تو ! ماندنی نبودی پس در خاطرت بماند کسی بود که بی دلیل دوستت داشت. یادت باشه این تو نبودى که بلایی سر من آورد، این بلایی بود که آمدنش زندگی منو آغاز و رفتنش ویرانه اش کرد.
امروزا که از خواب بیدار میشم وقتی ضربان قلبمو حس میکنم وقتی بیحسیرو حس میکنم، تنهایی خدارو بهتر درک میکنم، وقتى بچه یه آدمو ازش دور میکنن درسته دیگه اونو به چشم نمیبینه ولی توی اون بیحسی بهترین خاطرات براش تداعی میشه و این لذتیه که با داشتن بوجود نمیاد، بعضى علل هستن که قابل تعمق اند و نه قابل اثبات، نیوتن میگفت وارد کردن نیرویی به جسمی، بازتاب همان نیرو در جهت مخالف از جسم را شامل میشه، خیلی از بزرگان هم به زبانهای متفاوتی گفتن که هر دست بدی همون دست میگیری خب من حتما با پدرم نا مهربون بودم که بی توجهی میبینم حتما دلشو شکوندم که دلم زخم داره و بد روزگار اینه که حتما این روندو دارم ادامه میدم که پسرم همچنان بمن بی توجهه، خب حق داره، حقداره عقده داشته باشه، حق داره عصبانى باشه، حق داره متنفر باشه، حق داره گوشه گیر باشه، حق داره به راههاى مختلفی که بهش میگیم “خلاف” گرایش داشته باشه ولی این انزجار از پدر نیست از همه چیه که یقینا پدرشم شامل میشه.
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم، نه جهنم نه بهشتم چنین است سرشتم، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی تو خود آن باغ بهشتی به خود آی.
هر چیزی را که تقصیر من بیندازی قبول دارم ولی یادت باشه عاشق شدنم تقصیر توست.
بهتر و معقولتر است که با نگاه به گذشته که حتما خاطرات خوب و خوشی را بهمراه داشته، به آنها متمرکز شد و لذت برد.
بخشیدن اصلا و اصولا آسان نیست ولی یه ارمغان زیبا بهمراه داره اونم آرامش است که با ارزش ترین ارزش های آدمی است.
میتوان با یک نفر بیست سال زندگی کرد سپس آن شخص برایش غریبه شود برای فراموش کردن این افراد دو مرحله لازم است که بخش اول بخشش میباشد همچنین میتوان با یک نفر بیست دقیقه وقت گذاشت و تا آخر عمر فراموشش نکرد، کلید اینجاست که خاطرات مختلف که با احساس به حافظه می چسبند جدایی ناپذیرند مگر با ممارست و توان بالا، یعنی در واقع فراموش کردن بخشیدن است و چه سخت است فراموش کردن کسی که با رفتنش تمامی وقایع ناگوار نیز به حیطه فراموشی سپرده شود.
افکار ما، در درون یقینا بازتاب به بیرون دارد و انعکاس افکار با بار منفی، خب حتما ناراحت کننده نیز هست، هیچگاه فراموش نکنیم که ما نیز ممکن است در شرایط خاص دچار نقصان و لغزش شویم که محتاج بخشیده شدن باشیم کما اینکه بارها و بارها از جانب حق تعالی این اتفاق افتاده است.
به یاد داشته باشیم بخشیدن دل بزرگ می خواهد، دلت بزرگه خب نشون بده.
به نقل از گابریل گارسیا:
در عرض یک دقیقه میتوان یک نفر را خرد کرد، در یک ساعت کسی را دوست داشت، در یک روز میتوان عاشق شد ولی یک عمر طول خواهد کشید تا کسی را که دوست داشتی فراموش کنی.
یادمان باشد بخشیدن فراموش کردن نیست ولی فراموش کردن بخشیدن را بهمراه دارد.
همیشه می گفتم مگر خداوند طرفدار ظالم است که میگوید “ببخش” مگر ظالم را باید بخشید و بعدها فهمیدم که درست است که حق مظلوم ضایع شده است ولی تنها خداوند است که حق قضاوت دارد و این حق را به طبیعت داده که هیچگاه ظالم را نبخشد.
آدمهای مهربون خود انتخاب کرده اند که نبینند و و نشنوند نه اینکه نمیفهمند، هرگز به اونا زخم نزنید که گوشه قلب خدارو زخمی می کنید.
هر انسانی حسب تجربه و اطلاعات کسب شده خود، دارای منش و حتی تز در خصوص سبک و راه و روش بهتر زندگی است من که میگم در خیلی از اوقات بهترین کار هیچ کار نکردنه یعنی نهی از انجام هر کاری، مثال میزنم مثلا زمان عصبانیت. حال در خصوص کسب آرامش میخوام بگم که سه نهی وجود داره که به آرامش منتهی میشه.
به گذشته فکر نکردن
نگران آینده نبودن
ایست، توقف کامل در مسیر تفکر دائم به حرفهای مردم.
وای که عدم توجه به این سومی چه اثر مخربی داره، خیلی از آدما اصلا زندگی میکنن بخاطر طرز فکر مردم نه برای مردم، نگران بودن برای همنوع بسیار عمل پسندیده ای است ولی وقتی ما همواره نگران حرف مردم هستیم یه بار سنگینی را همیشه در ذهن خود حمل میکنیم که انرژی زیادی را از ما میگیرد.
برای دست یابی به آرامش آیا آسایش ضروری است؟
یه ضرب المثل انگلیسی هست که میگه سه تا از با ارزشترین دارایی های بشر بترتیب عبارتند از:
سلامتی
دلار آمریکا
پوند انگلستان
این معنیش این نیست که ارزش دلار از پوند بالاتره بلکه بدان معنی است که در دنیا هییییییچ چیز با ارزشتر از سلامتی انسان نیست ولی اگه ده مورد با ارزش دیگه بعد از سلامتی بخواهیم نام ببریم میتوان فقط از پول حرف زد، اصلا پول حلال مشکلاته.
خب حالا این سه یا بهتره بگم دو با ارزشترین دارایی بشر را داری، سوال اینجاست آیا حس برتری و خوبی به انسان دست میده؟ آدم سالمی از دیدگاه جسمانی را در نظر بگیرید که چپش هم پره آیا احساس خوشبختی میکنه من که میگم صرفا نه.
وای به حال آدمی که برای رسیدن به آرامش، آسایش را هدف قرار دهد. بیائید مثل همیشه دید واقع گرایانه را چاشنی کنیم.
آرامش و سلب آرامش
در صورت عدم آشنایی به کنترل محرک سلب آرامش، این دو همواره همانند دو قلوهای بهم چسبیده کنار یکدیگر قرار خواهند گرفت یعنی میبایست همیشه و همیشه دنبال شناسایی این محرکها و روان بگم کنار گذاشتن آنها از زندگی شخصی خود شد. زیباتر اینکه آرامش امروز را نباید فدای آسایش فردا نمود.
اگه انسان بتونه نگاهشو عوض کنه و به این باور برسه که در کمال آرامش وسایل آسایشو میتونه بدست بیاره و این کسب خیلی قشنگتره ، اونوقت میشه این تز زیبارو که خودش یه رازه افشا کرد که آرامش پلی است برای رسیدن به آسایش.
من که میگم دارا بودن آسایش به منزله وجود آرامش نیست، کما اینکه آسایش برگ در اینه که به شاخه های درخت تکیه کنه ولی به نظر من برگ از درخت سیر میشه و جدا میشه، مثلا در این زمینه به صراحت میشه گفت پیشرفت کلید رسیدن به آرامش نیست بلکه آرامش کلیدی است برای پیشرفت و در نهایت خوشبختی.
در کل:
راز آرامش در آرزو نداشتن است، در حال زندگی کنیم و گذشته و آینده را در چرخه ذهنی زندگی رها کنیم.
چندی پیش وقتی غرق تفاوتهای مرد و زن بودم مطلب جالبی به چشمم خورد راستشو بخواید گفتم پوست کنده و بسته بندی نشده خدمتتون عرضه کنم قضاوت با همه بزرگواران.
نوشته از : دکتر Matthew D. Della Porta
بانوان عزیز، اول از همه اینکه ما متاسفیم.متاسفیم از اینکه اگرچه به مردان شباهت داریم، اغلب شبیه پسربچه ها رفتار می کنیم.ما حتی معنی مرد بودن را بیش از این نمی دانیم.از زمانی که بزرگ شدیم یاد گرفتیم که شاد بودن یعنی خود شیفته بودن و خود محور بودن!!! ما تلاش می کنیم که پول کافی برای داشتن تلویزیون و بازی های ویدئویی مناسب در خانه ای مناسب به دست آوریم. ما می خواهیم با شما دوست باشیم و با هم ازدواج کنیم ولی از توجه به شخصی دیگر به جای توجه به خودمان می ترسیم….آیا جای ناراحتی ندارد اگر ما فکر کنیم که متعهد شدن به شما به جای اینکه شانسی بزرگ برایمان باشد، خطری بزرگ باشد که شادی ما را تهدید می کند؟
این چیزی است که ما آن را درک نمی کنیم: شادی زندگی از مردی کامل بودن حاصل می شود. ما به این فکر می کنیم ولی مثل پسربچه هایی رفتار می کنیم که نمی خواهند اسباب بازی هایشان از آنها دور باشند.ما دنبال الگوهای ارائه شده در رسانه ها هستیم که به ما یاد می دهد که شادی های بزرگتری فراتر از زندگی روزمره مان امکانپذیر است.ما ممکن است مثل آدم های روانی با شما بحث کنیم، اما آرامش واقعی برای ما از همه مهمتر است ، اگر درک آن را داشته باشیم. متاسفانه خانم ها به بخش های دیگر روانشناختی وجودی ما توجه می کنند.لطفا این را بدانید: یک مرد خوب هیچ وقت با شما به عنوان یک وسیله تخلیه خشم و یا یک ابزار خوشی و شهوت رفتار نمی کند.
یک مرد واقعی می داند که زن می خواهد که از او مراقبت شود و با توجه و احترام با او برخورد شود.او می داند که ازدواج، شانسی برای داشتن یک زندگی خوب و افسانه ای است.او خصوصیات گذشته خود را کنار گذاشته و یک فرد جدید می شود طبق نیازهای همسر و فرزندانش.اگرچه در ابتدا او ممکن است با خود به کشمکش بیفتد، او می داند کسی که ازدواج می کند اگر بخواهد تمامی حالات کودکی و رفتارهای گذشته را با خود داشته باشد، از مسیر باریک خوشبختی و شادی ها عبور نخواهد کرد. تنها یک اتاق کافی برای او و همسرش وجود دارد، دست در دست، متعهد به ازدواجشان.
خانم ها، شما می توانید به ما برای تبدیل شدن به مردی واقعی کمک کنید، ما می خواهیم به وسیله شما در خود احساس غرور و افتخار کنیم.به ما کمک کنید که بدانیم که همانقدر که ما به شما علاقه مندیم، شما هم ما را دوست دارید، حتی اگر راه های زیادی برای بهبود بخشیدن رابطه مان وجود داشته باشد.این را با استفاده از کلمات خوب و دلنشین نشان دهید؛ از ما برای کارهایی که خوب و درست انجام می دهیم تشکر کنید.اینها بیشتر از آنچه که فکر می کنید، معنای دوست داشتن را به ما نشان می دهند.
در عوض، ما به شما قول می دهیم که از طرف ما احساس دوست داشته شدن و توجه متقابل کنید.ما یاد می گیریم که چطور با شما حرف بزنیم که شما متوجه شده و آنها را درک کنید و به شما امر و نهی نکنیم که چطور مشکلاتتان را حل کنید.همچنین تلاش می کنیم که یاد بگیریم چگونه احساساتمان را بدون برداشت کردن و یا عصبانی شدن بیان کنیم.با بهبود دادن ارتباطات دوجانبه مان متوجه می شویم که چیزی که شما را خوشحال کند، ما را هم خوشحال می کند.چه تفاهمی!!!
بار دیگر ما متاسفیم. مقصر ما هستیم. ایفای درست و کامل نقش مرد خوب این روزها سخت است.ما حرفهایمان را برای تبدیل به مردی خوب شدن و ایفای درست نقش هایمان به جای اینکه مثل یک پسر دبیرستانی باشیم، نادیده گرفتیم.قبول کنید که توانایی و عرضه ما بیشتر از این است.
اگر در رابطه خود با یک مرد دچار شکست شدید، تلاش کنید که او را ببخشید و از اول شروع کنید.بعد از مدتی اگر مرد خوبی نشد، او را ترک کنید.شما شایسته بهتر از او هستید.
یک رابطه سالم موجب شادی افرادی می شود که در رابطه قرار دارند.اگر ما شاد باشیم، زندگی پرمعنایی خواهیم داشت.
همه شنیدید میگن از هر چی بدت بیاد سرت میاد خب ترس یکی از اون بدیهاست.
ترس یک غریزه طبیعی است که از همان اوان خلقت درون آدمی شکل گرفته و دو ایراد اساسی داره که مخرب و مخل آسایش است.
بخش زیادی از انرژی را از انسان سلب می کند.
حسب قانون جاذبه هر چه بیشتر به این پدیده تمرکز کنیم، بیشتر به سمتمان گرایش پیدا میکند.
از یک بزرگی مطلب جالبی شنیدم و بعد دیدم که در خود من جاری است در واقع من در زندگی تخصصی ام سختیهای بسیاری را متحمل شده ام در حالیکه تعداد کمی از آنها رخ داده است آره تعداد اندکی از اون همه سختی در واقع اتفاق افتاده است، من نیز همانند خیلی از آدمهای دیگر که تکامل نیافته ام بسیاری از این مشکلات و سختیها را فقط در ذهن خود می پروراندم و بد روزگار این است که از آنچه میترسیدم سرم می آمد.
ایمان جایگزین ترس. انتخاب ایمان، انتخاب اینکه باور داشته باشیم خداوند حواسش به ما هست، ترس و ایمان در یک مورد مشترک هستند هر دو از ما میخواهند باور داشته باشیم اتفاقاتی در شرف وقوع است که ما نمیدانیم، در ترس اتفاقهای منفی ودر ایمان وقایعع مثبت حتی در اوج ناراحتی. مثال پیر زنی که در جواب احوالپرسی در بستر بیماری جواب میدهد خوبم خدارو شکر.
ایمان میگوید خداوند روزی رسان است و تمام نیازهایمان را بر طرف خواهد کرد، کلید اینجاست چیزی را که بهش تمرکز کنیم همان چیز ریشه میکند، اگر به ترس فکر کنیم و همواره در ذهنمان تکرار کنیم میتواند به حقیقت بپیوندد.
هستند آدمهایی که بعد از اینکه به درجات رفیع مالی، شغلی، همسر خوب و … میرسند بجای لذت بردن میترسند که پایدار نباشد و چه سخت است برای من که بگویم من هم از همین آدمها بودم و نمیدانستم تمرکز به روی این افعال منفی اونو به داخل من میکشونه پس بهتره اینطوری تغییرش بدیم.
پروردگارا تو خود گفتی لطفت همیشگی است، میدانم مرا در تمام زندگیم راهنمایی خواهی کرد.
باور زیبایی است که میگه روح خدا دمیده شده بر ما که پست ترین موجود خدا هستیم گفتم پست ترین چون ما از خاکیم و خاک پست. هدف ما رفتن تا مقصد نیست بلکه هدف فقط رفتن است ولی کجا؟ همانند کوچ پرندگان اما نه برای نابودی بلکه جهت تکامل و رسیدن به خالق، یادمون باشه سرنوشتمونو خودمون میتونیم عوض کنیم.
این بخش انتسابی است و برای رسیدن به آن فقط کافی است مهره مار داشته باشی یعنی تنها دو چیز نیاز داری،
۱-۱)- سلامتی
۲-۱)- پول
۲- زندگی آرام و بی آلایش
این بخش انتخابی است و انسان مجبور است به هر دری بزند تا بتواند دو چیز ضروری بدست آورد،
۲-۱)- قلبی که دوستت بدارد
۲-۲)- قلبی که دوستش بداری
تا تو عاشقانه بودی شب من سحر نمی خواست به ستاره دل نمی بست از تو بیشتر نمی خواست.
زندگی و گذران خوب از آن، حق مسلم ماست و مسلمتر اینکه از همسر، همراه، همفکر، همجنس، همیار، همفکر و همدل خود توقع داشته باشیم مخصوصا بتواند احساسات و عواطف پایه ای و زیر بنایی نظیر خوشحالی، غم، یاس، هیجان و عشق را از خود بروز دهد.
چه دیر ولی بالاخره پی بردم که خانم ها می توانند تصمیم بگیرند ولی دوست ندارند این کار را بکنند، به همین دلیل جذب مردان با اراده و مصمم می گردند اصلا هیچ کس مردانه تر از فردی نیست که اعتماد به نفس قوی داشته باشد.
به گفته یه بزرگی خانم ها از تصمیم گرفتن متنفرند و اگر احتیاج بود خیلی سریع تصمیم می گیرند و جالب اینکه از آن هم سریعتر نظرشان عوض می شود، این سوال اشتباهه که “من نمیدانم تو میگی چه کار کنیم وای که چقدر از آن متنفرند.
در کتاب کشف کردن تفاوتهایمان اثر ژورتانبنوم گفته شده که برای درک واقعیت چهار روش وجود دارد:
فیزیکی
احساسی
عقلانی
روحانی
زنان به راحتی می توانند از یک روش به روش دیگر بروند اما مردان با دو روش فیزیکی و عقلانی عجین هستند مثلا مردی که غمگین یا شاد است این رفتارها را با روش فیزیکی خود نشان میدهد در صورتیکه زن میتواند غم را احساس کند حتی میتواند بدون دلیل احساساتی شود.
برای زن زندگی خصوصی اهمیت دارد نه موقعیت اجتماعی.
مردان در جمع وقتی صحبت می کنند که هر بار فقط یک نفر حرف بزند در حالی که زنان وقتی بیشتر از یک صدا شنیده میشود، راحت تر حرف می زنند.
رسیدن به رازها و روشهای درست اگر چه راه میانبر برای موفقیت است ولی انجام آن از درک آن مهمتر می باشد، دوست دارم یکی از رازهای زندگی رو با هم صحبت کنیم.
اکثر آقایون فکر میکنن که خانوما وقتی بهشون نزدیک میشن یعنی اینکه از مرحله دوست داشتن پا فرا گذاشته و عشق جایگزین شده و وقتی ازدواج صورت میگیره نمه نمه غر زدن خانوما شروع میشه البته اگه اون مرد خوش شانس باشه و غر زدن از مرحله اول شروع نشده باشه، خب حالا چه باید کرد؟
آدمی زیرک است که عاقلانه برخورد کنه، اولین قدم آن است که مرد با کلامش که گاهی میتوتد او را از جایگاه مقصر به جایگاه نجات دهنده صعود دهد استفاده نماید، خب بعضی خانوما که با مردشون توی ناراحتی صحبت نمی کنند اصن نمیخوان اوونو ببینن پس چه باید کرد؟ منظور من از صحبت راه گشایی از مشکل نیست، این عالیه که بتوان او را به مکانی سرگرم کننده و مهیج برد ولی باید بیش از اندازه از خود گذشتگی نکرد و همه چی در حد اعتدال، بقول یه روانشناسی که اخیرا صحبتاشو شنیدم ما وسواس فکری هم داریم بعد از یه مشاجره مرد از خونه میزنه بیرون و بعد از چند ساعت میاد میگه عزیزم شام چی داریم این یعنی عزیزم من اشتباه کردم، فکر کردم و حالا اومدم برا منت کشی ولی زن اون مسئله رو هی مرور کرده و هی بخودش گفته چرا؟ این همون وسواس فکری هست که در جواب آقا میگه کوفت. اینها باید صحبت بشه و جا بیفته.
استانبول در ساحل دریای مرمره قرار دارد و تنگه ای به نام بسفر از وسط این شهر می گذرد،این شهر تنها شهر در دنیا است که در دو قاره قرار گرفته است در واقع تنگه بسفر دو قاره آسیا و اروپا را بهم وصل کرده است، اگه بخواهیم کمی دقیقتر مسیر آبی یرای رسیدن به این ساحل زیبا از طریق دو تنگه با شکوه را بیان کنیم میتوان گفت که دریای اژه به دریای مرمره از طریق تنگه داردانل متصل شده که خود دریای مرمره از طریق تنگه بسفر به دریای سیاه وصل شده است یعنی تنگه بسفر دو قاره آسیا و اروپا را بهم وصل می کند.
در جنگ میان امپراطوری هخامنشی به رهبری داریوش کبیر با یونانیان این شهر را در تصرف خود درآوردند که تا پایان سلطنت اردشیر دراز دست در اختیار ایرانیان بود و چند سال بعد یونانیان دوباره آنرا پس گرفتند البته تاریخچه این شهر متعلق به عصر مفرغ است حتی نشانه هایی از سکونت فنقی ها یافت شده است، مستعمره نشین های یونانی در سال ۶۶۷ قبل از میلاد این شهر را بنا نمودند و اسم پادشاه خود-بیزانس- را روی آن نهادند. سلطان محمود دوم در سال ۱۴۵۳ پس از فتح قسطنطنیه به محمود فاتح ملقب شد و ایشان پس از فتح استانبول آنرا به عنوان سومین پایتخت امپراطوری عثمانی اعلام نمود، بعدها زمانیکه جمهوری ترکیه در سال ۱۹۲۳ تشکیل شد پایتخت آن از استانبول به آنکارا انتقال یافت.
تونل استانبول دومین خط مترو در جهان پس از متروی لندن میباشد، استانبول بزرگترین شهر در اروپا و چهارمین بزرگ شهر یا کلان شهر در دنیا است که جمعیتی معادل ۱۳ میلیون نفر در این شهر سکنی دارند.
در سال ۲۰۰۸ در حفاری که در جریان فعالیتهای عمرانی جهت ساخت مترو در این شهر انجام پذیرفت جسد یک مهاجر نشینی که تاریخ آن به ۶۵۰۰ سال قبل از میلاد باز می گردد کشف شد، من که نمیدونم چجوری میفهمن ۶۵۰۰ سال قبل از میلاد زندگی میکرده راستی دو تیم فنر باغچه و گالاتاسرای دو تیم معروف فوتبال ترکیه هستند.
هفتاد درصد از مردم این شهر در قسمت اروپایی و سی درصد در بخش آسیایی زندگی می کنند، استانبول دو فرودگاه بینالمللی دارد یکی آتاتورک و دیگری فرودگاه جدید که در بیست کیلومتری در سمت آسیایی قرار دارد.
وای که شیرینی های ترکیه از شیرینی های لبنانی هم خوشمزه تره. بفرمائید دهنتونو با نگاه به شیرینی های ترکیه ای شیرین کنید.