شکست عشقی ۷

آمیشا از زندگیم رفت و منم از هند. از هند برگشته بودیم ایران و منی که توو خودم گم شده بودم، کلا بیخیال آدم دو قطبی، بیخیال قطب شمال و بیخیال قطب جنوب، من خود هسته در حال انفجار بودم، یه چیری رو خوب متوجه شده بودم که مقصد جائیه که غم ها نباشن من هم خب دنبال یه مسیری میگشتم که زودتر به مقصد برسم که توو همون ماه های اول برگشتنمون از هند با یکی از دوستای دبیرستانم که خیلی با هم جفت بودیم ملاقاتی داشتم و اون ازم خواست که دفعه بعد به خونشون برم چندی بعد منم رفتم خونشون، همون خونه ای که دوران دبیرستان خیلی وقتا من هم اونجا رفته بودم هیچ فرقی نکرده بود هیییییچ فرقی بغیر از یه چیز اونم خواهرش بود که خیییییلی بزرگ شده بود آخه اون وقتا خب من نه تنها توجه ای بهش نمیکردم بلکه مثلا غیرت هم بهش داشتم الان چی شد که غیرت بی غیرت شده!!!! اون چیزی نیست بغیر از  “power of woman قدرت زن” اصن نمیدونم چی شد که اینطور شد چی شد که من حس ام بهش اینطور عوض شد.

الکی نیست که میگن “عشق به یک نگاه” درسته!!!!.love in one sight

فکر میکردم من امپراطور روم هستم و دوستم گلادیاتوری که بمن کمک کرده، ولی غافل از اینکه خیلی از گلادیاتور ها هم نمیتونن تمام خواسته های امپراطور رو عجابت کنن، شبهای زیادی توو خواب میدیدم که با دوستم دعوام شده آخه چجوری میتونم بهش بگم منی که زیاد میام خونتون بخاطر تو نیست بلکه بخاطر خواهرته یا نه اینطوری خوب نیست من خواهرت رو دوست دارم نه اینطوری هم کپ میکنه پس چجوری بگم که ناراحت نشه خیلی وقتا اونقدری توو خواب باهاش جدل میکردم که صبح با اخم و ناراحتی بیدار میشدم خیلی وقتا هم خواب میدیدم که به خودش راحت حرف دلمو زدم و اونم خیلی راحت زده توو گوشم حتی وقتی به خود خواهرش گفتم اونم زده توو گوشم.

       

خلاصه چی، بهرحال باید میگفتم برا همین با این آمادگی که یه چک می خورم تصمیم گرفتم به خود دوستم بگم،

یکی از همون روزای سخت وقتی با دوستم قضیه رو مطرح کردم اونجا بود که یه درس بزرگ گرفتم و اونم این بود که گاهی خیلی زود دیر میشه، خواستم بهش بگم هر کاری بگه میکنم ببین شده پای درد من، بگم من یه ادم برفیم که عاشق آتیشم ولی با این حرف که زدی دارم آب میشم، ببین منم خب حس دارم حسم میگه توو این چند وقت زندگیم رنگارنگه و با خواهرت قطعآ قشنگه ولی لال شدم و بدون هیچ حرفی برگشتم و ازش دور شدم چون بهم گفته بود خواهرم نامزد داره.