من که میگم اولی بسیار عمیق تره، اصلا عاشقا بر خلاف تصور عموم بدنبال ارتباط هستند نه رابطه، همانند وقتی که میگوئیم همدلی از همزبانی بهتر است.
لازمه ی برقراری ارتباط ایجاد همانندی است. اگر فردی کنار شما باشد عدد ۶ را ۶ میبیند و میخواند و اگر همین فرد روبروی شما باشد عدد ۶ را حتما ۹ می بیند و می خواند و یقینا مصرانه بر بینش خود پایبند است جالب اینجاست گاهی شما نیز میگوئید اگر منم جای شما بودم همینطور میخواندم چه بسا بارها بجای اینکه طرف مقابل را با حرف درست متقاعد کنیم، انسانها میگن تو تقصیری نداری هر آدمی جای تو بود همین کارو میکرد.
Communication یا ارتباط هماننزدیکی عمیق و پر معنی میباشد.
ارتباط فردی
Relationship یا رابطه همان پیوند یا پیمان فی ما بین است.
به معنای ساده تر لازمه ارتباط رابطه می باشد مثلا زن و شوهر و یا دو همکار اگر سالها با هم زندگی مشترک ویا کاری داشته باشند ولی درک متقابل وجود نداشته باشد فقط روابط زناشویی ویا کاری برقرار کرده اند و نه ارتباط. آنها تنها با هم وارد یک رابطه شده اند و در صورت تعمیق این فعل، ارتباط شکل میگیرد.
این خود ما هستیم که میتوانیم با درایت عدد ۹ را کنار ۶ قرار دهیم و در آنصورت هم فردی که کنار ما هست و حتی فردی که روبروی ما است عدد ۶۹ را ۶۹ میخواند و مینویسد و این رازی است جهت رسیدن به زندگی موفق.
وقتی صحبت از احساس میکنیم یعنی عقل و منطق در نگاه پیشین است و در جلوی چشمان ما تنها عاطفه و حس و خاطره است که نقش بسته وخیلی اوقات تمام وجود ما را در بر میگیرد، در خصوص مدیریت احساس پروفسور فلورین داگلاس میگوید: اگر به جای فکر کردن به احساساتی که در طول یک فرایند منفی اثر مخرب به جای گذاشته است از احساستان صرفنظر کنید و در باره فضا و بستر رخداد آن رویداد،بیندیشید در اینصورت ذهن میتواند بدون هیچ تلاشی از احساسهای ناخواسته همراه با آن خاطره دوری کند بطور مثال در زمان بروز احساس ناگواری میتوان به دوستی که در آن زمان در آنجا حضور داشته و یا اینکه هوا در آن روز چگونه بوده یا هر چیز غیر حسی که بخشی از آن خاطره هست را در ذهن تداعی کرد و فقط به آن اندیشید.
این راهکار مناسبی است برای مدیریت احساسات ولی روش دیگری وجود دارد که خود بنده خیلی از آن سود برده ام و آن ارزیابی دوباره یا نگاه متفاوت به ماجرا است یعنی ساختن خاطره به گونه ای که دلمان میخواهد، این روش هم به مدیریت احساس کمک کرده و جنبه های سخت خاطرات منفی را سهل میکند و هم بمرور احساس بد را نابود می سازد.
بعضی از روانشناسان احساس را در سه نوع عصبانیت، ترس و غم خلاصه می کنند همانند سه رنگ اصلی آبی و زرد و قرمز که دیگر رنگها از ترکیب این رنگهای اصلی درست میشوند تمامی احساسات نیز تلفیقی از این سه احساس اصلی هستند. بنده که هنوز پی نبرده ام در دنیایی که هزارو ششصد طیف رنگی متفاوت وجود دارد و ما اکثر رنگها رو نامگذاری میکنیم چرا نباید این حس های متفاوت را نامگذاری کنیم مثلا وقتی از فرایند دو حس ترس و غم، نا امیدی شکل میگیرد پس ما بگیم حس نا امیدی یا حس شادی و یا حس تنهایی ….. حستان لطیف، روزگارتان پر از خاطرات خوش.
من عاشق شدم و پرواز کردم و در اوج پرواز، طوفان بود که مرا به زمین زد. خب هر کسی شانس پرواز نداره.
برای بهتر کردن زندگی ، آدم باید فقط با آدم ارتباط برقرار کنه و برای لذت بردن از زندگی، آدم با حوا.
یکی بود بازم بود اینبار با دلم برای دلم حرف میزنم، مینویسم تا بهتر حرف بزنم پس خط اول: به نام خدا.
خط دوم: کودکی
زندگی، کودکی، بازی، قهر، دوستی، آشتی، خنده. همه اینها رو یکجا داشتم و داشتم بچگی میکردم، آه که چقدر این دوران قشنگه، وقتی طفل بودم همه مسایل اطرافم ساده بود و از زندگی لذت میبردم، نمیدونم چی شد که فکر کردم بزرگ شدم و دلم شروع کرد به گشتن یه چیزی که نمیدونستم اون چیه، بعدها که بزرگ شدم بهم گفتند بهش میگن عشق و اون چیزیه که من با بدست آوردنش همه آنچه را که داشتمو از دست دادم بعدها که بزرگ شدم وارد شغلی شدم که از دیدگاه آدمای متخصص ، توی اون رشته آدم ریسک پذیر میشه اصلا آدمایی وارد این رشته میشن که جسور باشن و ریسک پذیر و حالا که بیش از بیست سال در این شغل تجربه دارم فهمیدم ما آدمهایی میشیم که ریسک جانی رو با جان و دل می پذیریم ولی ریسک مالی هرگز. اگه به ما بگن که الان فصل انتقال سهام از یه شرکت به شرکت دیگه ای هست و احتمال برد پنج میلیون تومانی در این فعالیت بورسی وجود دارد همه کاری انجام میدهیم بجز تکان دادن خودمان ولی اگر در دریای طوفانی حتی در یک قدمی مرگ هم که باشیم برای یک تشویق پانصد هزار تومانی چه ها که نمیکنیم.
یادمه برای خرید یه دوچرخه پدرم به من دو سال وعده می داد که اگه معدلت فلان بشه سال بعد می خرم آره دقت کردید میگفت سال بعد می خرم تا اینکه خودم بعد از دو سال انتظار با اجازه پدر و مادرم قلکم را که شکستم و یه دوچرخه کورسی از دوستم البته دست دوم خریدم، من که میگم دل بچه گوچیکا از آدم بزرگها بزرگتره. یه آدم بزرگ اگه یه آرزوش دو سال طول بکشه دست به هر کاری میزنه مثلا حداقل بازتابش اینه که هی با همسرش به بهانه های گوناگون بحث و دعوا میکنه ولی من که حتی نق هم نمیزدم البته این فقط مختص من نیست.
حالا که بزرگ شدم به این باور رسیدم که بخشیدن دل بزرگ میخواد، بچه ها بمراتب بیشتر و بهتر این فعل زیبا را از آدم بزرگترها انجام میدن، بیشتر میبخشند و بهتر زندگی میکنند.
استادی میگفت همه راه ها به یک جا ختم می شوند اما شما راه خودتان را خود انتخاب و تا آخر طی کنید. من باور دارم دو نفر ممکن است به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملا متفاوت را ببینند و به همان اندازه باور دارم که زندگی ما ممکن است ظرف چند ساعت توسط کسانی که حتی آنها را نمی شناسیم تغییر کند چون به این باور دارم کسانی که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلی زود از دستم گرفته خواهند شد پس باید راه خودتو بری اصلا انسان مجازه هر کاری رو، تکرار میکنم هر کاری رو انجام بده بغیر از کارایی رو که موجبات آزار دیگران میشه، اصلا اول از همه باید خودتو دوست داشته باشی.
If you give a little love
you can get a little love of your own
البته گاهی وقتها فقط عشق ورزیدن و دوست داشتن و محبت کردن برا آدم دردسرم بهمراه داره ولی عیبی نداره چون پایانش قشنگه یه بزرگی میگفت پایان هر چیزی خوبه اگه دیدی خوب نشده حتما پایانش نرسیده، ولی من بارها تجربه کردم که آدمای زیادی هستند که میخوان با ناراحتی اون روی آدمارو ببینن و این ما هستیم که باید پشت رو نشیم که به هنگامه خشم نه به دل تصمیمی نه به لب دستوری و نه کنم تنبیهی.
خط سوم:پسر بچگی یا بچگی پسرانه
از هر چی بدم میومد سرم میومد، از وقتی یادمه خیلی نونور بودم البته به ارث نبرده بودم بلکه پدرم و تنها عموی مهربونم هر کدوم سه و چهار تا دختر داشتند یعنی مجموعا هفت دختر بدون فرزند پسر دور و بر خونواده مومن پور ورجه وورجه میکردند و یواش یواش داشت دیر میشد چون از دیدگاه این عزیزان نزدیک بود نسل از بین بره که من اومدم برا همین یک هفته شبانه روز جش و پایکوبی تو خونه ما برقرار بود تا اونجا که عموی خوبم برا اینکه از قافله عقب نیوفته بچه خواهر خودشو رسما و قانونا به فرزندی خودش در آورد و نام مومن پور رو تو شناسنامه بچه خواهرش گذاشت و ار همون ابتدا اونو به خونه خودشون بردند همچنین به همه فهموند که پسر خودمه، همه اقوام هم قبول کرده بودند بغیر از مادر بنده که میخواست ادعا کنه فرزندش یعنی بنده تنها باقی مانده از نسل این خاندانه، خب رو همین حساب من از ابتدای ورودم به این دنیای خاکی همش تو بغل این و اون بودم اصن فکر کنم تا چند سالگی پام به زمین برخورد نکرده بود چرا که کوچیک بودم که از یه بلندی افتادمو پام شکست، نه بخاطر اینکه دست و پا چلوفتی باشم بلکه برا اینکه همش تو بغل بودم و نمیزاشتند منم تجربه کسب کنم، سهم بچگی پسرانه منم فقط کت و شلوار بود که با دخترا تمیز داده بشم وای که چقدر این لباس رسمی برا من ناراحت کننده بود اینم دلیل دیگه ای بود که من نتونم بچگی کنم، وقتی مادرم بهم میگفت خب تو هم برو توی کوچه با بچه ها فوتبال بازی کن هزاویک دلیل برای بیرون نرفتنم از خونه، می آوردم.
خط چهارم: خوب، بد، زشت
از بدترین کار دوران کودکی اگه بخوام بگم باید در مورد رابطه دوستی با رفیق هم کوچه ایم بنام مسعود بگم که یه بار باهم دعوامون شد و من حسابی ازش کتک خوردم خب از اون جهت که نبخشیدن توی خون ما هست منم همیشه این کینه رو تو دلم داشتم اونروزا که مادر بزرگم شدیدا مریض شده بود…..ویلچر
خط پنجم: من تنهایی زورم به تنهایی نمیرسه.
خیلی جالبه آدما تا وقتی بچه هستن فکر میکنن قدرتمندترین آدم دنیا پدرشونه چون زورشون و قدرتشون از همه بیشتره و این یکی از دلایلی میشه که پدرشونو خیلی قبول داشته باشن ولی تا بزرگ میشن و وارد جامعه میشن جایگاه پدرشون بصورت لگاریتمی تنزل میکنه تا جایی که بعضی از این بچه ها دیگه پدرشونو حتی قبول ندارند وای از این روزگار. یادمه وقتی کوچیک بودم یکی که بعدها از دشمنان خونین من شد ازم پرسید وقتی بزرگ شدی دوست داری چه کاره بشی و منم مثل آذمی که از قبل فکراشو کرده بلافاصله گفتم میخوام کار پدرمو ادامه بدم، اون موقع پدرم توی یه چاپخانه در شرکت نفت کار میکرد، جایی که همیشه ازش شکایت داشت و من میخواستم همون کارو انجام بدم البته نه به خاطر اینکه من از کار بد خوشم میاد بلکه چون نقش پدرم در خونواده حائز اهمیت بود و هر کاری که او می کرد یعنی نهایت خوب بودن. پدرانی که عمل و گفتارشان متفاوت است ویا فرصت کافی برای ارتباط با فرزندان خود ندارند، شخصیت مناسبی برای همانندسازی فرزندان نیستند و فرزندان در مسیر رشد از دیگران بیشتر الگو برداری میکنند چرا که پدر در مدیریت یک جامعه کوچک دچار نقصان و ضعف است حال به هر دلیلی ولو به بهانه مشغله کاری یا وضعیت کاری که متعاقب آن دوری بیشتری از خانواده را به همراه دارد، پدر من که صبح هنگام عازم اداره و قبل از غروب همیشه توی خونه بود، بعضی از آخر هفته ها هم دسته جمعی تو پیک نیک خو ش میگذروندیم، یکی از این شبها که هوا کاملا تاریک شده بود و همگی پیاده توی مسیر برگشت خونه بودیم من برای خودم سوت زنان جلوتر از همه توی پیاده رو قدم میزدم هر جا یه چند تا پله میدیدم ازشون بالا میرفتم و میومدم پایین یه نگاهی به عقب مینداختم تا مطمئن بشم همه پشت سرم هستند، اون موقع درب حفاظ مغازه ها و گاراژا همگی مشبک بودن که با دسته ای که در وسط اون تعبیه شده بود با فشار دست باز یا بسته میشد، منم که تو حال و هوای خودم بودم از یکی از این حفاظ ها رفتم بالا و داشتم توی اون گاراژو میدیدم که از دور و توی تاریکی که فقط نور ماه یه کم زمینو روشن کرده بود یه سگی رو دیدم که با سرعت پارس کنان به سمت من میاد اول از همه بدون فکر شروع کردم به پایین اومدن که نمیدونم چطور شد که تونستم محاسبه کنم که اون سگه زودتر از به زمین رسیدن من، به خود من میرسه وای که چه سگی هر چه نزدیکتر میشد به بزرگی اندامشو و هار بودنش بیشتر پی میبردم که بین زمین و هوا نظرم عوض شد و با سرعت خودمو رسوندم به بالاترین نقطه اون حفاظ چون بالای اون حفاظ امن ترین نقطه برای خودم بود سگ وحشی هم که منو با دزد اشتباه گرفته بود بعد از هر دو سه پارسی میپرید بالا تا بتونه منو بگیره البته اون دندوناش اونقدر وحشتناک بود که میتونست دوتا پامو با هم بگیره اونجا بود که با صدای بلند داد زدم آقاجون آقا جوووون من که آدرنالین بدنم همینطور داشت بیشتر و بیشتر ترشح میکرد و فقط به اون سگ وحشتناک زل زده بودم ناگهان بین زمین و هوا معنای واقعی به خود گرفت و فکر کردم که خوبه فوقش با سر میخورم زمین و سرم میشکنه و این خیلی بهتر از اینه که این سگه منو گاز بگیره آخه تجربه شکسته شدن اعضائ بدنمو قبلا داشتم ولی درد گاز سگی که میخواد وظیفشو انجام بده هیچوقت.
عشق پدر و پسر
نمیتونم توصیف کنم ولی احساس امنیت خاطر وصف نشدنی داشتم وقتی دیدم توی بقل پدرم هستم و در واقع اون بود که منو از اون بالا آورده بود پایین، چه بغل امنی بود. وای که این یه وجب در یه وجب میون بازوهای یه کسی که دوستش داری چقدر امنه.
دوران کودکی همه نوع احساسی داری بجز حس تنهایی، همیشه فرد یا افرادی هستند که دوستت دارند و بهت فکر کنند ولی وقتی میخوای بخوابی و احساس میکنی توی این دنیای به این بزرگی کسی نیست که بهت فکر کنه علیرغم شلوغی دور و برت میفهمی که این حس یعنی تنهایی. البته من ترجیح میدم این حس تا پایان عمر همراه من باشه ولی دیگه تنهایی دو نفره رو تجربه نکنم.
چی شد که یهو بزرگ شدم نمیدونم ولی یه چیزیرو خوب میدونم، کسی که به بدن انسان روح میده خودش در زمان مقتضی اونو میگیره درست مثل کسی که به من عشق داد، رنگ زندگیمو عوض کرد ولی من نمیدونستم که زمان مقتضی فرا رسیده است وقتی فهمیدم که حس تنهایی رو تجربه کردم. شاید طرز فکر غلطی داشتم شاید فکر میکردم همه چی ابدی و جاودانه و همیشگی است و حالا پی بردم که همه چی حتی رنگ عشق هم اکسیده میشه.
همینطور که داشتم بزرگ میشدم همواره از سگ به عنوان یه حیوون درنده و وحشی یاد می کردم و احساسم بهم میگفت اصن سگ درنده ترین حیوونه و خیلی ازش میترسیدم اون روزا که اواخر پادشاهی محمد رضا پهلوی بود توی فروشگاه تعاونی سپه که یه فروشگاه دولتی بود گوشت گوسفندی تازه توزیع میکردند البته کیلویی دوازه تومن و پنج زار یعنی صد و بیست و پنج ر یال و توی قصابی محل همون گوشت کیلویی ۱۲۷ ریال عرضه میشد یعنی فقط دو ریال ارزونتر خب حق دارین تعجب کنید یعنی فقط دو زار ارزونتر بود و آدمایی مثل پدر من ترجیح میدادن از این تعاونی ها خرید کنند البته چون خود ش توی شرکت نفت که الان شده وزارت نفت کار میکرد خوب به دستور دادن عادت داشت و به یکی از دوستاش که نزدیک اون تعاونی کار میکرد عادت داشت دستور بده که براش گوشت بخره و داستان از اینجا رنگ ترس به خودش میگرفت که منم مجبور بودم شب هنگام برم خونه دوستش که جنس خریداری شده رو بیارم خونه، آخه برا رفتن خونه دوست بابام من هم میتونستم از دو تا خیابون بگذرم و راهمو دور کنم یا از یه زمین خاکی میونبر برم که حدود ده دقیقه راهم نزدیکتر میشد، اون موقع یه تیم فوتبالی بود به نام وحدت که توی اون زمین خاکی تمرین میکرد و زمانی که لیگ فوتبال تشکیل نشده بود و تیم وحدت چند سالی به دسته یک صعود کرده بود و حسب اینکه علی پروین توی اون حوالی یه نمایشگاه ماشین داشت خب باعث شده بود تیم پرسپولیس چند باری بیاد توی اون زمین و با تیم وحدت بازی دوستانه انجام بده، یعنی همه روزه این زمین بیست و چهار ساعته پر بود، توی روز از آدمای خوب و ورزشگار و تماشاچیایی مثل من که عشق میکردیم تمرین تیم وحدت رو از نزدیک ببینیم و شب هنگام پشت تپه های خاکی آدمای معتاد و صد البته سگهای ولگردی که تو اون روزا سروکله شون تو کوچه پس کوچه ها توی روز هم روشن میشد، جونم براتون بگه یه شب که منم حوصله نداشتم مثل همیشه راهمو دور کنم راه میونبر رو انتخاب کردم و با سلام و صلوات از این زمین خاکی رد شدم، تق تق ت تق تق سلام، سلام بفرمایید تو، نه خیلی ممنون باید زود برگردم، باشه صبر کن الان برمیگردم….. صحبتهای دم در و تحویل گیری گوشت و راه برگشت. آره تصمیم گرفتم از همون مسیر راه زمین فوتبال برگردم آخه موقع رفتن خیلی راحت رد شدم و هیچ اتفاقی هم نیوفتاد ولی غافل از اینکه اینبار محموله ای همراه منه که بیشتر از سارغین گردنه این سگهای ولگرد هستند که خواهان اون هستند. دور تا دور این زمین پر شده بود از کلوخ و سنگ و تپه های خاکی که پشت اونا پر بود از اشباحی که دیده نمی شدند ولی لمس میشدند برا همین من داشتم قطر این زمینو طی میکردم تا هم امن تر باشه هم نزدیکتر، فکر کنم درست وسط های راه بودم که ابتدا صدای یک و متعاقب اون چند تا سگو شنیدم که در ابتدا از پشت این تپه ها میومد هوا بقدری تاریک بود که اگه برق قطع میشد من دیگه چراغ خونه ای که تو دویست متری من بود و نمیدیدم و یقینا دچار مشگل عدیده ای میشدم، وقتی احساس کردم صدای پارس سگ ها نزدیکتر شده، چند ثانیه ای طول کشید که سرم رو برگردونم به عقب وای که اصلا دوست ندارم چنین صحنه ای رو دیگه تجربه کنم، توی اون تاریکی شبحی از چند سگ رو دیدم که پارس کنان به سرعت به سمتم نزدیک میشدند من که تازه متوجه شده بودم این بوی گوشت تازه بوده که اونارو بسمت من میکشونه با صدای بلند و البته لرزون فقط داد زدم نهههههه و با دو پلاستیک پر از گوشت شروع کردم به دویدن فقط میدویدم و میدویدم ولی مگه آدم با دو دست پر میتونه بدوه، چند بار تصمیم گرفتم گوشتارو بندازم زمین تا بتونم تندتر بدوم ولی قیافه خشمگین پدرم اومد جلوی ذهنم و صلاح دونستم با یه نشونه ای مثل گاز گرفتن سگ روی پام برگردم که حرفم همراه با مدرک باشه، این فکر و خیال خیلی برام خوب بود چون یه لحظه دیدم به روشنایی رسیدم و اون بیابون لعنتی تموم شده البته صدای عوعوی اون سگها هنوز توی گوشم میومد برا همین بدون اینکه به عقب نگاه کنم همچنان میدویدم نمیدونم چطور به سر کوچه خونمون رسیدم ولی وقتی زنگ خونمونو زدم تا وقتی که خواهرم اومدو درو باز کرد من هنوز جرات نکرده بودم پشت سرمو نگاه کنم وقتی هم که رفتم داخل اتاق همه کنار سفره شام نشسته بودند منم بدون اینکه چیزی از ماجرارو تعریف کنم شروع کردم به خوردن کلی غذا که واقعا بهش احتیاج داشتم هیچوقتم این ماجرارو تعریف نکردم چون دوست نداشتم مورد مواخذه قرار بگیرم که چرا از زمین قیایی اومدم. اصرار به توجیه هرگز، پس فقط سکوت.
خط ششم: اکه نمره قبولی برای رشد و تکامل به خودمون بدیم هنر کردیم.
اگه بگم راز دلمو تو هم کنارم نمیمونی ازم نخواه با تو بمونم تو هیچی ازم نمیدونی، شاید احتیاج باشه اینو روی یه پلاکادر حک کنم و به گردنم آویزون کنم تا هر چند وقت یه بار جلوی آینه که میرم ببینمش تا یادم باشه یه نیرویی وجود داره که از آبروی من حفاظت میکنه، البته معدود مواقعی هم پیش میاد که بنا به دلایل مختلفی توی دلم گفتم که آه چه کردم که کردم خطا، همانند نظریه علت و معلول خب حتما یه فعلی یا افعالی انجام شده اند که انسان به خطا کردن میافته و بعدش دیگه برا جبرانش خیلی دیره، یادمه وقتی ادی با دی با من از در جنگ وارد شده بود هر آنچه زدم به در بسته میخورد، به ادی گفتم عزیزم من رستم و سهراب تو این جنگ چه جنگی است گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ و اون بدون توضیح بهم گفت خودت خواستی خب اون روزا مفهوم حرفشو نمیفهمیدم و حالا که درک میکنم دیگه دیر شده من صداش میکنم بی غیرت ولی نبینم کسی اینو بهش بگه شما بهش بگید پسر با افکار مدرن.
خط هفتم: انتظار مهلکترین و مخرب ترین سمی است که میتواند ذهن آدمی را مغشوش و روان را مجنون کند.
عزیز من، سنگ صبور غمها ….. به دیدنم بیا که خیلی تنهام ….. هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم ….. چه دنیای رو به زوالی دارم ….. مجنونم و دل زده از خیلیها ….. خیلی دلم گرفته از خیلیها….. این صدای دلنشین گنجشکایی هست که بالای سرت وقتی چند ماه تنها وسط اقیانوس هستی زمزمه میکنه و اونجاست که آدم دلش میخواد این انتظار لعنتی زودتر تموم بشه و اگه طولانی تر بشه روان هم روانی تر. این دقیقا همون فعل و انفعالات مغزی است که بواسطه دوری از عزیزان و با بودن تعدادی محدود از دوستان انتسابی آدم منزوی میشه اصن طرف حساب من مابقی آدما نیستند فقط میگم که در مورد خود بنده مصداق داشت حتی الهه ها هم انزوال من را میدیدند، خب چه کار باید کرد اونجا بود که من به تزی که بهش باور دارم رسیدم، بهترین کار هیچکار نکردن هست چون کاری نمیتونی بکنی، اکه بیخیال نشی باید شروع کنی به برقراری ارتباط. من باید با کی ارتباط برقرار کنم ؟ یقینا با عزیزترینم پس دلینگ دلینگ الو عزیزم خواستم حرف بزنم که تلفن قطع شد اولش فکر کردم ارتباط غیر عمدی قطع شده پس دوباره دلینگ دلینگ الو عزیزم ببخشید که قطع شد الو منم عزیزم چرا داد میزنی … اینایی که میگی یعنی چی ای بابا دوباره قطع شد که، تماس دیگه و تماسهای مکرر دیگه ولی دریغ از بیان یه جمله کامل یعنی ساعتها داد و بیداد بشنوی و حق نداشته باشی حتی زبان باز کنی، چون تجربه چهل تماس یه طرفه بهم ثابت کرد که اگه حرفی بزنم تلفن قطع میشه، منم که در تمنای حل مساله فقط دادو بیدادو گوش میکردم فقط به این امید که ازم یه سوال پرسیده بشه تا بتونم یه دقیقه فقط یه دقیقه حرف بزنم ولی انگار دلش بد جوری شکسته شده بود چون تا حرفاش تموم میشد تلفنو به طرز بیرحمانه ای قطع میکرد خب این تماسها به کرات ادامه داشت به امید اینکه بتونم حرف بزنم چون فکر کردن به اون عجب حالی داشت ولی به این حرفها و داد و بیدادها وای که دیوونم میکرد، خیلی وقتها هم که اصن تلفنمو جواب نمیداد مخصوصا اون وقتایی که من تا میومدم حرف بزنم، از قصد قطع میکرد، خب بی انصاف گوشی رو بردار تا صدات یه ذره آرومم کنه این نفسای آخره دلم دار جون میکنه همش دارم فکر میکنم دست یکی تو دسته، دارم میمیرم ای خدا فکر میکنم این حقیقته.
یه پاییز زرد و زمستون سرد و یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و غم جمعه عصر و غریبی حصر و یه دنیا سوالو تو سینم گذاشتی
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و یه قلب مریض و یه آه غلیظ و یه دنیا محالو تو سینم گذاشتی
یه دنیا غریبم کجایی عزیزم بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی خدایی نکرده ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
همه جا رو گشتم کجایی عزیزم بیا تا رگامو تو خونت بریزم
بیا روتو رو کن منو زیر و رو کن بیا زخمهامو یه جوری رفو کن
فکر کنم اشتباهی گفتم چهل بار تماس گرفتم الآن مطمئنم تعدادش بیشتر بود یعنی ساعتها حرفهای خشن و با صدای بلند گوش دادم تا بتونم دقیقه ای حرف بزنم که به آه و افسوس تموم میشد،آخه میخواستم بهش بگم دلواپس و بی تابم باز امشبم بی خوابم …..ازت خبر ندارم و تا خود صبح بیدارم ….. حس خوبی ندارم چشام همش به ساعته ….. میپرسم این چه حسیه یکی میگه خیانته. آخه من حس پر پرواز با اون داشتم، با اون خوش بودم، با اون خاطره ساختم، با اون زنده بودم، عاشق بودم و زندگی میکردم و حالا این حس تبدیل شده به حس خیانت. خیلی زمان برد تا بفهمم ولی خدارو شکر بالاخره متوجه شدم وقتی کسی حرف از رفتن میزنه مدتهاست رفته فقط میخواد مطمئن بشه چیزی از خودش جا نذاشته باشه و اینو خوب بهم ثابت کرد و رفت.
خط هشتم: وقتی قصد پرواز داری حق داری قبل از پرش به همه جوانب فکر کنی ولی وقتی پریدی فقط باید از پرواز لذت ببری.
آره وقتی پریدی دیگه اجازه عقب نشینی نداری یادمه زمان استخدام کشتیرانی ، منو برای رشته عرشه انتخاب کرده بودند و من شاید تنها کسی بودم که با تحقیق و البته خواسته شخصی و علم به آینده نگری مخالفت خودمو برای این رشته و علاقه به رشته مهندسی اعلام کرده بودم، از کارمندای دایره استخدامی اصرار که تو در آینده کاپیتان میشی و اعتبار داری و … و از من انکار که من اینایی رو که میگید میدونم و من رشته مهندسی رو میخوام و بس. خب در اون زمان بعد از گذشت از امتحان ورودی و امتحان شایستگی و تست سلامت و گذشت از مراحل پزشکی و مصاحبه حضوری و سنجش زبان انگلیسی و گرفتن گذرنامه بین المللی دریانوردی که بالغ بر یک سال به طول می انجامید، دیگه مجالی برای مخالفت وجود نداشت و اصلا اونا بودند که نوع رشته رو انتخاب میکردند ولی من میخواستم قبل از پرش به همه جوانب خوب توجه کرده باشم تا پشیمونی به سراغم نیاد. بعد از چند هفته جلسه توجیهی موفق نشدند بمن بفهمونند که اونا خیر وصلاح منو میخوان و بهتر از من میتونن برای من تصمیم بگیرن برا همین من استخدام نشده اخراج شدم، پس منو راهی خونم کردند و گفتند تو خیلی پررو هستی و نمیفهمی، منم که عاشق رفتن به خارج از ایران بودم اولین شکست عشقیمو تجربه کردم ولی سینم بالا بود.
خط نهم: دانشجویی بهترین دوران زندگی
وقتی برا ادامه تحصیل رفته بودم هند یه پسر ۱۹ ساله که خیلی دلش برا خونوادش تنگ میشد همش ب این فکر میکردم چرا همه آدم بزرگا میگن دوران دانشجویی بهترین دوران زندگی آدماست، اگه این بهترین دوران عمر آدمی است پس وای بر ما که چه دوران سختی در پیش داریم
خط دهم: عشق با خواهش شکل نمیگیره.
عشق هر کسی یه جوریه و عشق خوب مقدس، من که بارها با خودم تکرار کرده ام برای شنیدن میبایست ساکت بود ولی مهمتر اینکه این سکوت باید ادامه یابد و چه خوبه که انسان توی این امتحان به خودش نمره قبولی بده، دل بدست آوردن هیچ وقت دیر نیست ولی دل ربایی بعد از رنجوندن دیگه دیره و توی اون فضا عشق یعنی تو بمون من میرم، آره تو بمون من میرم نه بخاطر اینکه ثابت کنی عاشقی بلکه لایق رسیدن به آرامش هستی و در عشق وقتی معشوق به آدم نفس میده باید دوران نقاهت مراقبش باشه که اگر نکرد یا عشق یه طرفه بوده که می شکند و یا هوس بوده که خرد میکند، خیلی زندگی کردم تا فهمیدم توی هر خانواده ای سختی رخنه میکنه بعضی ها از هم میپاشن و بعضی دیگه که محکمتر و قوی ترند پشت سر میزارنش. یادمه توی فیلم پیشنهاد بیشرمانه وقتی مرد مستحصل شده بود یکی یه رازی رو بهش گفت که اگه مصرانه خواهان چیزی هستی اول اونو رهاش کن وای که من عاشق این کلمه رها هستم اگه اون برگشت بدون که تا ابد مال تو میشه اگه نه اون از اول هم مال تو نبوده. راستی حکایت عشق شیشه به سنگ رو شنیدید میدونید آدمها وقتی دلشون مثل شیشه میشکنه میتونن بازم عاشق باشن ولی هیچوقت نمیخوان دوباره شیشه یکدست و کاملی باشن لااقل من نمیخوام یه دست باشم اصلا دیگه نمیخوام مثل سابق باشم به هر شکلی در میام بغیر از شکل گذشته.
به یزدان که گر ما خرد داشتیم……. کجا این سرنوشت بد داشتیم
از اینرو این خانه ویرانه شد……. که نان آورش مرد بیگانه شد
برای اینکه عشق را احساس کنیم به احساس نیاز داریم و وقتی نتوانیم با اطمینان خاطر احساساتمان را بیان کنیم یقینا عشق را از دست می دهیم پس بابک باید به دی اجازه تخلیه احساسات منفی خود را بدهد چه بسا این احساسات با داد و بیدار همراه باشد، باید با بیان و تخلیه احساسات دیوار اطراف قلبمان را که هنوز کم ارتفاع است را خراب کنیم و کلا دیوار را برداریم نه اینکه با خفه کردن این قریزه دیوار کم ارتفاع حائل را همچو دیوار چین بلند و مستحکم و غیر قابل نفوذ سازیم.
وقتی احساس کنم دی ناراحت است در آنصورت منتظر حرف زدن او نباشم و خود آغازگر صحبت باشم.
ناراحت شدن از اینکه چرا دی ناراحت است ناراحت کننده است و کمکی به حل مساله نمی کند.
از قطع کردن صحبت دی اجتناب کنم.
اگر نمی دانم چه بگویم فقط ساکت بمانم این در اجتماع هم بسیار کاربرد دارد.
اگر دی قصد صحبت داشت با طرح سوال او را به صحبت تشویق کنم.
احساسات دی را اصلاح نکنم پس داوری هم نکنم اصلا تز داوری ممنوع باید آویزه گوش باشه.
تا حد امکان آرامش خود را حفظ کنم و واکنش نشان ندهم، چرا که حتی اگر لحظه ای کنترل خود را از دست دهم به قول روانشناسم بازنده میشوم.
هفت نهی بالا نکات کلیدی برای شکل گیری یک زندگی بسیار عالی بود که من با علم به آن کم و بیش آنرا اجرا میکردم ولی اعتراف میکنم یه حلقه گمشده ای بود که من ازش غافل بودم اصلا نه علمشو داشتم و نه تصور میکردم که اصلا سدی جهت رسیدن به آرمان های من برای رسیدن به یک خونواده سیز زیبا وجود داشته باشه و بالاخره ولی دیر فهمیدم چگونه محبوب دی شوم. این راز یک قفل دو کلیدس، کلید اول اثبات اعتماد به نفس و استقلال خود من بود چون او از ابتدا می خواست و همواره در دنیایی که من هیچگاه اونرو حس نکردم نشان داد که می خواهد به من تکیه کند و کلید دوم ابراز رفتار غیر قابل انتظار بود، دی توقع داشتن مردی با روح آزاد را دارد همچون پسرهای شیطون که همواره شگفت زده شود.
خط یازدهم: رویاى آینده یا آینده ای رویایی
دیگر تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد
یکبار قسمت کردم تنهایی ام چندین برابر شد.
در خاطرت بماند کسی بود که بی دلیل بود بی دلیل دوستت داشت در خاطرات بماند اغوشش بعد خدا تو را فهمید بوسه هایش عطر خوش عشق داشت، در خاطرت بماند از خنده هایت می خندید کلافه گی هایت بی قرارش میکرد. یادت باشه تو گاهی میان بی حوصلگی هایت بنشین یک چای بنوش و فکر کن فکر کن به کسی که با تو خط به خط عشق را خواند فهمیدو عاشق تَر شد هرچیز را هم اگر نخواستی به خاطر بسپاری یک چیز را بدان و همین را به خاطر بسپار تو ! تو برای ان دنیای دیگری بودى، یک دنیای ممنوعه که با تو باکی نداشت از ماندن در ان، اما تو ! ماندنی نبودی پس در خاطرت بماند کسی بود که بی دلیل دوستت داشت. یادت باشه این تو نبودى که بلایی سر من آورد، این بلایی بود که آمدنش زندگی منو آغاز و رفتنش ویرانه اش کرد.
امروزا که از خواب بیدار میشم وقتی ضربان قلبمو حس میکنم وقتی بیحسیرو حس میکنم، تنهایی خدارو بهتر درک میکنم، وقتى بچه یه آدمو ازش دور میکنن درسته دیگه اونو به چشم نمیبینه ولی توی اون بیحسی بهترین خاطرات براش تداعی میشه و این لذتیه که با داشتن بوجود نمیاد، بعضى علل هستن که قابل تعمق اند و نه قابل اثبات، نیوتن میگفت وارد کردن نیرویی به جسمی، بازتاب همان نیرو در جهت مخالف از جسم را شامل میشه، خیلی از بزرگان هم به زبانهای متفاوتی گفتن که هر دست بدی همون دست میگیری خب من حتما با پدرم نا مهربون بودم که بی توجهی میبینم حتما دلشو شکوندم که دلم زخم داره و بد روزگار اینه که حتما این روندو دارم ادامه میدم که پسرم همچنان بمن بی توجهه، خب حق داره، حقداره عقده داشته باشه، حق داره عصبانى باشه، حق داره متنفر باشه، حق داره گوشه گیر باشه، حق داره به راههاى مختلفی که بهش میگیم “خلاف” گرایش داشته باشه ولی این انزجار از پدر نیست از همه چیه که یقینا پدرشم شامل میشه.
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم، نه جهنم نه بهشتم چنین است سرشتم، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی تو خود آن باغ بهشتی به خود آی.
هر چیزی را که تقصیر من بیندازی قبول دارم ولی یادت باشه عاشق شدنم تقصیر توست.
بهتر و معقولتر است که با نگاه به گذشته که حتما خاطرات خوب و خوشی را بهمراه داشته، به آنها متمرکز شد و لذت برد.
بخشیدن اصلا و اصولا آسان نیست ولی یه ارمغان زیبا بهمراه داره اونم آرامش است که با ارزش ترین ارزش های آدمی است.
میتوان با یک نفر بیست سال زندگی کرد سپس آن شخص برایش غریبه شود برای فراموش کردن این افراد دو مرحله لازم است که بخش اول بخشش میباشد همچنین میتوان با یک نفر بیست دقیقه وقت گذاشت و تا آخر عمر فراموشش نکرد، کلید اینجاست که خاطرات مختلف که با احساس به حافظه می چسبند جدایی ناپذیرند مگر با ممارست و توان بالا، یعنی در واقع فراموش کردن بخشیدن است و چه سخت است فراموش کردن کسی که با رفتنش تمامی وقایع ناگوار نیز به حیطه فراموشی سپرده شود.
افکار ما، در درون یقینا بازتاب به بیرون دارد و انعکاس افکار با بار منفی، خب حتما ناراحت کننده نیز هست، هیچگاه فراموش نکنیم که ما نیز ممکن است در شرایط خاص دچار نقصان و لغزش شویم که محتاج بخشیده شدن باشیم کما اینکه بارها و بارها از جانب حق تعالی این اتفاق افتاده است.
به یاد داشته باشیم بخشیدن دل بزرگ می خواهد، دلت بزرگه خب نشون بده.
به نقل از گابریل گارسیا:
در عرض یک دقیقه میتوان یک نفر را خرد کرد، در یک ساعت کسی را دوست داشت، در یک روز میتوان عاشق شد ولی یک عمر طول خواهد کشید تا کسی را که دوست داشتی فراموش کنی.
یادمان باشد بخشیدن فراموش کردن نیست ولی فراموش کردن بخشیدن را بهمراه دارد.
همیشه می گفتم مگر خداوند طرفدار ظالم است که میگوید “ببخش” مگر ظالم را باید بخشید و بعدها فهمیدم که درست است که حق مظلوم ضایع شده است ولی تنها خداوند است که حق قضاوت دارد و این حق را به طبیعت داده که هیچگاه ظالم را نبخشد.
آدمهای مهربون خود انتخاب کرده اند که نبینند و و نشنوند نه اینکه نمیفهمند، هرگز به اونا زخم نزنید که گوشه قلب خدارو زخمی می کنید.
هر انسانی حسب تجربه و اطلاعات کسب شده خود، دارای منش و حتی تز در خصوص سبک و راه و روش بهتر زندگی است من که میگم در خیلی از اوقات بهترین کار هیچ کار نکردنه یعنی نهی از انجام هر کاری، مثال میزنم مثلا زمان عصبانیت. حال در خصوص کسب آرامش میخوام بگم که سه نهی وجود داره که به آرامش منتهی میشه.
به گذشته فکر نکردن
نگران آینده نبودن
ایست، توقف کامل در مسیر تفکر دائم به حرفهای مردم.
وای که عدم توجه به این سومی چه اثر مخربی داره، خیلی از آدما اصلا زندگی میکنن بخاطر طرز فکر مردم نه برای مردم، نگران بودن برای همنوع بسیار عمل پسندیده ای است ولی وقتی ما همواره نگران حرف مردم هستیم یه بار سنگینی را همیشه در ذهن خود حمل میکنیم که انرژی زیادی را از ما میگیرد.
برای دست یابی به آرامش آیا آسایش ضروری است؟
یه ضرب المثل انگلیسی هست که میگه سه تا از با ارزشترین دارایی های بشر بترتیب عبارتند از:
سلامتی
دلار آمریکا
پوند انگلستان
این معنیش این نیست که ارزش دلار از پوند بالاتره بلکه بدان معنی است که در دنیا هییییییچ چیز با ارزشتر از سلامتی انسان نیست ولی اگه ده مورد با ارزش دیگه بعد از سلامتی بخواهیم نام ببریم میتوان فقط از پول حرف زد، اصلا پول حلال مشکلاته.
خب حالا این سه یا بهتره بگم دو با ارزشترین دارایی بشر را داری، سوال اینجاست آیا حس برتری و خوبی به انسان دست میده؟ آدم سالمی از دیدگاه جسمانی را در نظر بگیرید که چپش هم پره آیا احساس خوشبختی میکنه من که میگم صرفا نه.
وای به حال آدمی که برای رسیدن به آرامش، آسایش را هدف قرار دهد. بیائید مثل همیشه دید واقع گرایانه را چاشنی کنیم.
آرامش و سلب آرامش
در صورت عدم آشنایی به کنترل محرک سلب آرامش، این دو همواره همانند دو قلوهای بهم چسبیده کنار یکدیگر قرار خواهند گرفت یعنی میبایست همیشه و همیشه دنبال شناسایی این محرکها و روان بگم کنار گذاشتن آنها از زندگی شخصی خود شد. زیباتر اینکه آرامش امروز را نباید فدای آسایش فردا نمود.
اگه انسان بتونه نگاهشو عوض کنه و به این باور برسه که در کمال آرامش وسایل آسایشو میتونه بدست بیاره و این کسب خیلی قشنگتره ، اونوقت میشه این تز زیبارو که خودش یه رازه افشا کرد که آرامش پلی است برای رسیدن به آسایش.
من که میگم دارا بودن آسایش به منزله وجود آرامش نیست، کما اینکه آسایش برگ در اینه که به شاخه های درخت تکیه کنه ولی به نظر من برگ از درخت سیر میشه و جدا میشه، مثلا در این زمینه به صراحت میشه گفت پیشرفت کلید رسیدن به آرامش نیست بلکه آرامش کلیدی است برای پیشرفت و در نهایت خوشبختی.
در کل:
راز آرامش در آرزو نداشتن است، در حال زندگی کنیم و گذشته و آینده را در چرخه ذهنی زندگی رها کنیم.
چندی پیش وقتی غرق تفاوتهای مرد و زن بودم مطلب جالبی به چشمم خورد راستشو بخواید گفتم پوست کنده و بسته بندی نشده خدمتتون عرضه کنم قضاوت با همه بزرگواران.
نوشته از : دکتر Matthew D. Della Porta
بانوان عزیز، اول از همه اینکه ما متاسفیم.متاسفیم از اینکه اگرچه به مردان شباهت داریم، اغلب شبیه پسربچه ها رفتار می کنیم.ما حتی معنی مرد بودن را بیش از این نمی دانیم.از زمانی که بزرگ شدیم یاد گرفتیم که شاد بودن یعنی خود شیفته بودن و خود محور بودن!!! ما تلاش می کنیم که پول کافی برای داشتن تلویزیون و بازی های ویدئویی مناسب در خانه ای مناسب به دست آوریم. ما می خواهیم با شما دوست باشیم و با هم ازدواج کنیم ولی از توجه به شخصی دیگر به جای توجه به خودمان می ترسیم….آیا جای ناراحتی ندارد اگر ما فکر کنیم که متعهد شدن به شما به جای اینکه شانسی بزرگ برایمان باشد، خطری بزرگ باشد که شادی ما را تهدید می کند؟
این چیزی است که ما آن را درک نمی کنیم: شادی زندگی از مردی کامل بودن حاصل می شود. ما به این فکر می کنیم ولی مثل پسربچه هایی رفتار می کنیم که نمی خواهند اسباب بازی هایشان از آنها دور باشند.ما دنبال الگوهای ارائه شده در رسانه ها هستیم که به ما یاد می دهد که شادی های بزرگتری فراتر از زندگی روزمره مان امکانپذیر است.ما ممکن است مثل آدم های روانی با شما بحث کنیم، اما آرامش واقعی برای ما از همه مهمتر است ، اگر درک آن را داشته باشیم. متاسفانه خانم ها به بخش های دیگر روانشناختی وجودی ما توجه می کنند.لطفا این را بدانید: یک مرد خوب هیچ وقت با شما به عنوان یک وسیله تخلیه خشم و یا یک ابزار خوشی و شهوت رفتار نمی کند.
یک مرد واقعی می داند که زن می خواهد که از او مراقبت شود و با توجه و احترام با او برخورد شود.او می داند که ازدواج، شانسی برای داشتن یک زندگی خوب و افسانه ای است.او خصوصیات گذشته خود را کنار گذاشته و یک فرد جدید می شود طبق نیازهای همسر و فرزندانش.اگرچه در ابتدا او ممکن است با خود به کشمکش بیفتد، او می داند کسی که ازدواج می کند اگر بخواهد تمامی حالات کودکی و رفتارهای گذشته را با خود داشته باشد، از مسیر باریک خوشبختی و شادی ها عبور نخواهد کرد. تنها یک اتاق کافی برای او و همسرش وجود دارد، دست در دست، متعهد به ازدواجشان.
خانم ها، شما می توانید به ما برای تبدیل شدن به مردی واقعی کمک کنید، ما می خواهیم به وسیله شما در خود احساس غرور و افتخار کنیم.به ما کمک کنید که بدانیم که همانقدر که ما به شما علاقه مندیم، شما هم ما را دوست دارید، حتی اگر راه های زیادی برای بهبود بخشیدن رابطه مان وجود داشته باشد.این را با استفاده از کلمات خوب و دلنشین نشان دهید؛ از ما برای کارهایی که خوب و درست انجام می دهیم تشکر کنید.اینها بیشتر از آنچه که فکر می کنید، معنای دوست داشتن را به ما نشان می دهند.
در عوض، ما به شما قول می دهیم که از طرف ما احساس دوست داشته شدن و توجه متقابل کنید.ما یاد می گیریم که چطور با شما حرف بزنیم که شما متوجه شده و آنها را درک کنید و به شما امر و نهی نکنیم که چطور مشکلاتتان را حل کنید.همچنین تلاش می کنیم که یاد بگیریم چگونه احساساتمان را بدون برداشت کردن و یا عصبانی شدن بیان کنیم.با بهبود دادن ارتباطات دوجانبه مان متوجه می شویم که چیزی که شما را خوشحال کند، ما را هم خوشحال می کند.چه تفاهمی!!!
بار دیگر ما متاسفیم. مقصر ما هستیم. ایفای درست و کامل نقش مرد خوب این روزها سخت است.ما حرفهایمان را برای تبدیل به مردی خوب شدن و ایفای درست نقش هایمان به جای اینکه مثل یک پسر دبیرستانی باشیم، نادیده گرفتیم.قبول کنید که توانایی و عرضه ما بیشتر از این است.
اگر در رابطه خود با یک مرد دچار شکست شدید، تلاش کنید که او را ببخشید و از اول شروع کنید.بعد از مدتی اگر مرد خوبی نشد، او را ترک کنید.شما شایسته بهتر از او هستید.
یک رابطه سالم موجب شادی افرادی می شود که در رابطه قرار دارند.اگر ما شاد باشیم، زندگی پرمعنایی خواهیم داشت.
همه شنیدید میگن از هر چی بدت بیاد سرت میاد خب ترس یکی از اون بدیهاست.
ترس یک غریزه طبیعی است که از همان اوان خلقت درون آدمی شکل گرفته و دو ایراد اساسی داره که مخرب و مخل آسایش است.
بخش زیادی از انرژی را از انسان سلب می کند.
حسب قانون جاذبه هر چه بیشتر به این پدیده تمرکز کنیم، بیشتر به سمتمان گرایش پیدا میکند.
از یک بزرگی مطلب جالبی شنیدم و بعد دیدم که در خود من جاری است در واقع من در زندگی تخصصی ام سختیهای بسیاری را متحمل شده ام در حالیکه تعداد کمی از آنها رخ داده است آره تعداد اندکی از اون همه سختی در واقع اتفاق افتاده است، من نیز همانند خیلی از آدمهای دیگر که تکامل نیافته ام بسیاری از این مشکلات و سختیها را فقط در ذهن خود می پروراندم و بد روزگار این است که از آنچه میترسیدم سرم می آمد.
ایمان جایگزین ترس. انتخاب ایمان، انتخاب اینکه باور داشته باشیم خداوند حواسش به ما هست، ترس و ایمان در یک مورد مشترک هستند هر دو از ما میخواهند باور داشته باشیم اتفاقاتی در شرف وقوع است که ما نمیدانیم، در ترس اتفاقهای منفی ودر ایمان وقایعع مثبت حتی در اوج ناراحتی. مثال پیر زنی که در جواب احوالپرسی در بستر بیماری جواب میدهد خوبم خدارو شکر.
ایمان میگوید خداوند روزی رسان است و تمام نیازهایمان را بر طرف خواهد کرد، کلید اینجاست چیزی را که بهش تمرکز کنیم همان چیز ریشه میکند، اگر به ترس فکر کنیم و همواره در ذهنمان تکرار کنیم میتواند به حقیقت بپیوندد.
هستند آدمهایی که بعد از اینکه به درجات رفیع مالی، شغلی، همسر خوب و … میرسند بجای لذت بردن میترسند که پایدار نباشد و چه سخت است برای من که بگویم من هم از همین آدمها بودم و نمیدانستم تمرکز به روی این افعال منفی اونو به داخل من میکشونه پس بهتره اینطوری تغییرش بدیم.
پروردگارا تو خود گفتی لطفت همیشگی است، میدانم مرا در تمام زندگیم راهنمایی خواهی کرد.
باور زیبایی است که میگه روح خدا دمیده شده بر ما که پست ترین موجود خدا هستیم گفتم پست ترین چون ما از خاکیم و خاک پست. هدف ما رفتن تا مقصد نیست بلکه هدف فقط رفتن است ولی کجا؟ همانند کوچ پرندگان اما نه برای نابودی بلکه جهت تکامل و رسیدن به خالق، یادمون باشه سرنوشتمونو خودمون میتونیم عوض کنیم.
این بخش انتسابی است و برای رسیدن به آن فقط کافی است مهره مار داشته باشی یعنی تنها دو چیز نیاز داری،
۱-۱)- سلامتی
۲-۱)- پول
۲- زندگی آرام و بی آلایش
این بخش انتخابی است و انسان مجبور است به هر دری بزند تا بتواند دو چیز ضروری بدست آورد،
۲-۱)- قلبی که دوستت بدارد
۲-۲)- قلبی که دوستش بداری
تا تو عاشقانه بودی شب من سحر نمی خواست به ستاره دل نمی بست از تو بیشتر نمی خواست.
زندگی و گذران خوب از آن، حق مسلم ماست و مسلمتر اینکه از همسر، همراه، همفکر، همجنس، همیار، همفکر و همدل خود توقع داشته باشیم مخصوصا بتواند احساسات و عواطف پایه ای و زیر بنایی نظیر خوشحالی، غم، یاس، هیجان و عشق را از خود بروز دهد.
چه دیر ولی بالاخره پی بردم که خانم ها می توانند تصمیم بگیرند ولی دوست ندارند این کار را بکنند، به همین دلیل جذب مردان با اراده و مصمم می گردند اصلا هیچ کس مردانه تر از فردی نیست که اعتماد به نفس قوی داشته باشد.
به گفته یه بزرگی خانم ها از تصمیم گرفتن متنفرند و اگر احتیاج بود خیلی سریع تصمیم می گیرند و جالب اینکه از آن هم سریعتر نظرشان عوض می شود، این سوال اشتباهه که “من نمیدانم تو میگی چه کار کنیم وای که چقدر از آن متنفرند.
در کتاب کشف کردن تفاوتهایمان اثر ژورتانبنوم گفته شده که برای درک واقعیت چهار روش وجود دارد:
فیزیکی
احساسی
عقلانی
روحانی
زنان به راحتی می توانند از یک روش به روش دیگر بروند اما مردان با دو روش فیزیکی و عقلانی عجین هستند مثلا مردی که غمگین یا شاد است این رفتارها را با روش فیزیکی خود نشان میدهد در صورتیکه زن میتواند غم را احساس کند حتی میتواند بدون دلیل احساساتی شود.
برای زن زندگی خصوصی اهمیت دارد نه موقعیت اجتماعی.
مردان در جمع وقتی صحبت می کنند که هر بار فقط یک نفر حرف بزند در حالی که زنان وقتی بیشتر از یک صدا شنیده میشود، راحت تر حرف می زنند.
رسیدن به رازها و روشهای درست اگر چه راه میانبر برای موفقیت است ولی انجام آن از درک آن مهمتر می باشد، دوست دارم یکی از رازهای زندگی رو با هم صحبت کنیم.
اکثر آقایون فکر میکنن که خانوما وقتی بهشون نزدیک میشن یعنی اینکه از مرحله دوست داشتن پا فرا گذاشته و عشق جایگزین شده و وقتی ازدواج صورت میگیره نمه نمه غر زدن خانوما شروع میشه البته اگه اون مرد خوش شانس باشه و غر زدن از مرحله اول شروع نشده باشه، خب حالا چه باید کرد؟
آدمی زیرک است که عاقلانه برخورد کنه، اولین قدم آن است که مرد با کلامش که گاهی میتوتد او را از جایگاه مقصر به جایگاه نجات دهنده صعود دهد استفاده نماید، خب بعضی خانوما که با مردشون توی ناراحتی صحبت نمی کنند اصن نمیخوان اوونو ببینن پس چه باید کرد؟ منظور من از صحبت راه گشایی از مشکل نیست، این عالیه که بتوان او را به مکانی سرگرم کننده و مهیج برد ولی باید بیش از اندازه از خود گذشتگی نکرد و همه چی در حد اعتدال، بقول یه روانشناسی که اخیرا صحبتاشو شنیدم ما وسواس فکری هم داریم بعد از یه مشاجره مرد از خونه میزنه بیرون و بعد از چند ساعت میاد میگه عزیزم شام چی داریم این یعنی عزیزم من اشتباه کردم، فکر کردم و حالا اومدم برا منت کشی ولی زن اون مسئله رو هی مرور کرده و هی بخودش گفته چرا؟ این همون وسواس فکری هست که در جواب آقا میگه کوفت. اینها باید صحبت بشه و جا بیفته.
استانبول در ساحل دریای مرمره قرار دارد و تنگه ای به نام بسفر از وسط این شهر می گذرد،این شهر تنها شهر در دنیا است که در دو قاره قرار گرفته است در واقع تنگه بسفر دو قاره آسیا و اروپا را بهم وصل کرده است، اگه بخواهیم کمی دقیقتر مسیر آبی یرای رسیدن به این ساحل زیبا از طریق دو تنگه با شکوه را بیان کنیم میتوان گفت که دریای اژه به دریای مرمره از طریق تنگه داردانل متصل شده که خود دریای مرمره از طریق تنگه بسفر به دریای سیاه وصل شده است یعنی تنگه بسفر دو قاره آسیا و اروپا را بهم وصل می کند.
در جنگ میان امپراطوری هخامنشی به رهبری داریوش کبیر با یونانیان این شهر را در تصرف خود درآوردند که تا پایان سلطنت اردشیر دراز دست در اختیار ایرانیان بود و چند سال بعد یونانیان دوباره آنرا پس گرفتند البته تاریخچه این شهر متعلق به عصر مفرغ است حتی نشانه هایی از سکونت فنقی ها یافت شده است، مستعمره نشین های یونانی در سال ۶۶۷ قبل از میلاد این شهر را بنا نمودند و اسم پادشاه خود-بیزانس- را روی آن نهادند. سلطان محمود دوم در سال ۱۴۵۳ پس از فتح قسطنطنیه به محمود فاتح ملقب شد و ایشان پس از فتح استانبول آنرا به عنوان سومین پایتخت امپراطوری عثمانی اعلام نمود، بعدها زمانیکه جمهوری ترکیه در سال ۱۹۲۳ تشکیل شد پایتخت آن از استانبول به آنکارا انتقال یافت.
تونل استانبول دومین خط مترو در جهان پس از متروی لندن میباشد، استانبول بزرگترین شهر در اروپا و چهارمین بزرگ شهر یا کلان شهر در دنیا است که جمعیتی معادل ۱۳ میلیون نفر در این شهر سکنی دارند.
در سال ۲۰۰۸ در حفاری که در جریان فعالیتهای عمرانی جهت ساخت مترو در این شهر انجام پذیرفت جسد یک مهاجر نشینی که تاریخ آن به ۶۵۰۰ سال قبل از میلاد باز می گردد کشف شد، من که نمیدونم چجوری میفهمن ۶۵۰۰ سال قبل از میلاد زندگی میکرده راستی دو تیم فنر باغچه و گالاتاسرای دو تیم معروف فوتبال ترکیه هستند.
هفتاد درصد از مردم این شهر در قسمت اروپایی و سی درصد در بخش آسیایی زندگی می کنند، استانبول دو فرودگاه بینالمللی دارد یکی آتاتورک و دیگری فرودگاه جدید که در بیست کیلومتری در سمت آسیایی قرار دارد.
وای که شیرینی های ترکیه از شیرینی های لبنانی هم خوشمزه تره. بفرمائید دهنتونو با نگاه به شیرینی های ترکیه ای شیرین کنید.
شما دلبستگی دارید یا وابستگی؟ من که فکر می کردم دلبسته بودم و حال به این باور رسیده ام که تمام وجودم وابسته بوده. صحبت این نیست که کدوم بهتره مهم اینه که این دو را از همدیگر تمیز بدیم و از هر کدوم در جای مناسب استفاده کنیم مثلا من به خودکار توی جیب کتم وابسته ام چون خیلی کارایی داره ولی سعی میکنم اصلا بهش دلبستگی پیدا نکنم.
دلبستگی در بر گرفته از قدرت دل است در دنیایی که نیروهای کیهانی و زمینی هم راستا می شوند و بسیار قدرتمند عمل می کنند و اما وابستگی مخصوصا به شخص، به احساسی گفته میشود که فرد با اسارت خود، شریک خویش را اسیر خود خواهی های خود می نماید به روایتی دیگر دلبستگی بازتاب خود واقعی من است و وابستگی پرورش جامعه و حتی فرهنگ روی من و در مورد شخص، در دلبستگی رشد فرد مقابل را طلب داریم ولی در وابستگی فرد را آنچنان که میخواهیم شکل میدهیم.
دلبستگیعقلانی است
وابستگی احساسی است
دلبستگی منجر به رشد میشود
وابستگی آفتی است مقابل تعالی یعنی مانع رشد
دلبستگی رابطه ای خاص و پایدار بین دو نفر است که باعث نزدیکی یکدیگر میشود
وابستگی تو نباشی من میمیرم و واقعا مرگ برای چنین آدمهایی بهتر است
دلبستگی عشق غیر مشروط است تو را دوست دارم چون دوست دارم یعنی دلبستگی عشق دگر خواهانه است به غیر
وابستگی عشق مشروط است تو را دوست دارم اگر… یعنی وابستگی عشق خود خواهانه است
دلبستگی از صمیمیت شکل میگیرد
وابستگی از نا امنی شکل میگیرد
دلبستگی تعلق وجود دارد
وابستگی تملک است
در مجموع دلبستگی باعث غرور شده و به شخص استقلال میدهد ولی وابستگی آزادی فرد را نیز تصرف میکند
خلاصه اینکه با دلبستگی انسان به خود شناسی، آزادی و رها یی دست می یابد ولیکن واژه های کنترل، حسادت، محدودیت، ممنوعیت و انتظار به وابستگی ختم می شوند.
اگه بخواهیم مفهوم چاکرارو به خوبی درک کنیم میبایست در ابتدا درک خوبی از هاله داشته باشیم بدونیم انرژی چیه چند نوع انرژی داریم و کانالهای انرژی کدامند،
در انسان دوازده چاکرای اصلی وجود دارد که هفت تای اونها بسیار مهم هستند همچنین صدها چاکرای فرعی وجود دارند که به آنها نمی پردازیم.
مطلب بسیار ساده است، در بدن همه ما صدها نقطه تمرکز و تجمع انرژی هست که از طریق آنها انرژی به بدن وارد و یا خارج میشود که همان چاکرا نامیده شده است. چاکرا یک واژه سانسکریت به معنای چرخ گردنده یا دیسک چرخنده است.
انسان برای بقا به انرژی نیاز دارد و در بدن انسان دو نوع انرژی وجود دارد
انرژی بیو شیمیایی بدن که از گرمای آزاد شده از واکنشهای شیمیایی بواسطه غذاهایی که میخوریم تماما بوجود می آید .
انرژی کیهانی، نوعی انرژی الکترومغناطیسی است که در همه جا وجود دارد . بدن ما نیز یکی از دریافت کننده های این انرژیست، نکته حائز اهمیت این است که انرژی کیهانی از طریق چاکراها وارد بدن میشوند.
هاله انسان توسط چاکراها شکل میگیرد راستی هاله چیه؟ حتما تجربه کرده اید بدون اینکه کسی را بشناسید یا از قبل دیده باشید حس خوبی نسبت به او دارید این موضوع به هماهنگی طیف هاله ها مربوط است، هاله یک حوزه انرژی الکترو مغناطیسی است که بدن را احاطه کرده و از آن محافظت میکند .
چاکراهای اصلی عبارتند از:
چاکرای ریشه رنگ: قرمز
طحال به رنگ نارنجی است
شبکه خورشیدی زرد رنگ
قلب با چاکرایی به رنگ سبز
گلو به رنگ آبی می باشد
چشم سوم نیلی رنگ است
چاکرای تاج با رنگی بنفش
اینها هفت چاکرایی هستند که با وضعیت فیزیکی ما و سطوح بالاتر آگاهی در ارتباطند.
این هفت چاکرا در امتداد نخاع قرار دارند و هر کدام از این گردابهای انرژی با یک خط انرژی به نام سوشومنا که از مرکز نخاع میگذرد اتصال دارند.
هر کدام از چاکراها دو جریان انرژی کیهانی و زمینی را به داخل و یا خارج هاله تنظیم می کنند و انرژی حیاتی را برای حفظ و نگهداری کالبد فیزیکی تغییر و یا انتقال میدهند یعنی به بعدی که ماورای دنیای سه بعدی ما است.
همه افکار و احساساتمان که در زندگی تجربه می کنیم از جمله تلخ ترین خاطراتمان، در چاکراها و سیستم هاله ای یافت میشوند، همه چاکراها بهم مربوطند و ذهن و بدن و روح را به هم ارتباط میدهند و اما کانالهای انرژی کدامند ؟کانالهای انرژی یا نادیها مسیرهای هدایت انرژی هستند سه کانال اصلی به نامهای آیدا ،پینگالا و سوشومنا که سوشومنا از قویترین آنهاست و تعداد زیادی کانالهای فرعی وجود دارند .
جنبه های مختلف وجود ما یعنی فیزیک-عاطفی-ذهنی و روحی همه با هم کار میکنند و چاکراها گذرگاهی هستند که از طریق آنها نیروهای عاطفی- ذهنی و روحی جریان یافته و در نهایت بصورت فیزیکی بیان میشوند یعنی:
انرژی ایجاد شده بوسیله افکار و عواطف ما از طریق چاکراها عبور کرده و در سلولها، بافت ها و ارگانها توزیع میشود پس در نتیجه:
ما میتوانیم بر وضعیت جسم، ذهن و شرایط زندگی تاثیر بگذاریم
خیر اندیشی، نوعدوستی و مدیتیشن میتواند باعث باز شدن چاکراها و در نتیجه تقویت هاله گردد.
نود درصد مردم تایلند بودائی و ده درصد مسلمان هستند از آنجائیکه مردم این کشور همواره لبخند به لب دارند به آن، کشور لبخند نیز می گویند.
منبع اصلی درآمد تایلند از راه توریست می باشد که این تعداد در سال ۲۰۱۰ شانزده میلیون نفر بوده است.
واژه «تای» در زبان تایلندی علاوه بر نام قوم تای، که اکثریت مردم کشور را تشکیل میدهند، به معنی «آزادی» نیز میباشد. دست زدن به سر افراد یا اشاره با پا به چیزی، در این کشور بسیار بد شمرده می شود زیرا تایلندی ها سر را مقدس ترین و پا را پست ترین بخش بدن می دانند. کتاب ها از جمله اشیای پر ارزش برای آنها به شمار می روند بنابراین نباید آنها را روی میز سر داده یا روی زمین قرار داد. فیل ها نیز دارای جایگاه بالایی هستند و مردم تایلند رابطه ای نزدیک با این حیوانات دارند. تایلند کشور بودایی است که در آن تصاویر بودا مقدس شمرده می شوند. مجازات توهین به مقدسات زندان است حتی اگر توریست خارجی مرتکب این عمل شود.
معابد
در بین توریست پذیرترین کشورهای جهان تایلند در سال ۲۰۱۳ رتبه دهم و در سال ۲۰۱۴ رتبه چهاردهم را به خود اختصاص داده است البته شهر بانکوک در این دو سال رتبه سوم و دوم را بین پر بازدید ترین شهرهای دنیا کسب کرده است و همواره دو شهر پوکت و پاتایا مقام چهاردهم یا پازدهم را داشته اند.
در دو سال قبل پر بازدیدترین کشور دنیا فرانسه بوده وآمریکایی ها مطابق معمول نشان دادند که پر درآمدترین کشور از طریق توریست بوده اند از همه اینها که بگذریم معمولا شهر های زیر بترتیب پر بازدید ترین شهرهای دنیا بواسطه توریست بوده اند.
هنگ کونگ با جذب حدود بیست و پنج میلیون توریست رتبه اول را دارد و شهر های بعدی بترتیب عبارتند از: سنگاپور، بانکوک، لندن، پاریس، ماکائو که لاس وگاس آسیا شناخته شده است شبه جزیره ای در دریای چین است که مستعمره پرتقال بود و از اوایل سال ۲۰۰۰ پرتقال با باز پیوستن ماکائو به چین به مدت پنجاه سال مبنی بر یک منطقه آزاد و مستقل موافقت کرد، شهر بعدی نیو یورک سیتی یک شهر با بهترین موقعیت در آمریکای شمالی میباشد، کوآلالامپور پایتخت کشور مالزی، آنتالیا که توریستهای روسی زیادی به چشم میخورد، شهر بعدی استانبول که دو قاره آسیا و اروپا را از هم جدا کرده است، دبی که دیگه آدم چیزی نمیتونه بگه، سئول، رم، پوکت و پاتایا هم که رتبه های بعدی را دارند.
یوگا یعنی ملحق شدن یا یکی شدن و یوگی کسی است که تمرین های یوگا را انجام می دهد.
برای رسیدن به تعادل و یگانگی وضعیت هایی وجود دارد به نام آسانا، یعنی وضعیتی که میتوان هر دو جسم و روح خونسرد و آرام باشند و در آرامش کامل قرار گرقت، به وضعیتهایی که برای رسیدن به اتحاد کمک میکند آسانا می گویند.
همچنین میتوان یوگا را علم نظارت خود و خودشناسی دانست.
یوگا ← انطباق و هماهنگی جسم و فکر
آسانا ← تقویت جسم + تغذیه
شاواسانا ← تقویت روح و ذهن + مدیتیشن
هر حرکت و یا وضعیتی با نامی زیبا خوانده میشود مثلا به وضعیت مرده، شاواسانا، به دست نشانه، مودرا و حرکت درود بر خورشید را “سوریاناماسکارا” می نامند. رژیم غذایی در یوگا حائز اهمیت است و سه نوع تغذیه در یوگا تعریف شده است.
راجاسی شامل غذاهای غیر گیاهی است که بسیار پر انرژی میباشد.
ساتویک که تماما از غذاهای گیاهی تشکیل شده است و تعادل هورمونی خوبی را بهمراه دارد.
چیزی بین احساس و محبت، داستان گل هایی است که کنار درختان می رویند، گاهی اوقات حتی دوستت دارم نیز وجود ندارد ولی به یکدیگر عشق می ورزند.واوو که چه زیباست این نوع دوست داشتن.
عوامل زیادی برای یک ازدواج موفق بیان شده است آنچه که در ذیل شمرده شده ۱۰ عامل اصلی جهت داشتن یک زندگی مشترک موفق مستمر تا روز پایانی بیان میشود. البته نبود هر کدام از آنها بدان معنی نیست که آن زندگی مشترک نباید شکل بگیرد بلکه میبایست در نظر داشت نقصان در هر عامل ۱۰% از موفقیت یک زندگی سبز را کم می کند یعنی اگر خانواده ها از ازدواج زوجین رضایت ندارند دختر و پسر باید بدانند که در زندگی با ۱۰% چالش همراه خواهند بود.
رضایت خانواده ها
خانواده های طرفین عروس و داماد را بپذیرند، فقط رضایت به ازدواج ملاک قبول خانوده ها نیست بلکه خانواده ها قلبا عروس و داماد را بعنوان عضوی از خانواده پذیرا باشند.
از دیدگاه عاطفی بهم شبیه باشند نه داغ داغ و سرد سرد، به یه آدم سرد هر چه محبت کنی هیچ متوجه نمیشود. این مطلب از دیدگاه آمیزشی نیز حائز اهمیت است.
ضریب هوشی یکسان. یک مرد با ضریب هوشی ۵۰ نمیتواند حتی خودش را اداره کند.
نزدیکی طول و عرض جغرافیایی، مردانی که کنار دریا زندگی میکنند آرامترند چون طبیعت به نفع آنهاست البته به نفع آنهاست نه به برد آنها، پس این آدمها مثلا ملایمترند و آدمهای حاشیه کویر قدری تندتر.
مرد ۴-۷ سال بزرگتر از زن باشد.
باید دل با او باشد تکرار می کنم فقط دل، مردانی که با عشق زیاد با خانمها ازدواج می کنند خیلی زود سرد میشوند حتی کار به جدایی و طلاق کشیده میشود در واقع اگر دو روز همدیگر را ندیدند دلشان تنگ بشود نه کمتر نه بیشتر. بعضی ها میگویند یا این یا مرگ، بقول دکترم مرگ برای اینان بهتر است.
من با تو هستم و با تو این دنیارو عشقه….. مثل فرشته ای و با تو این دنیا بهشته
خیلی تجربه کردم تا متوجه بشم عشق چیزی نیست که با خواهش بدست بیاد. باید توش غرق شد اوایل فکر میکردم انتهای دوست داشتن عشقه، بعدها متوجه شدم که چقدر با هم متفاوتن البته منم مثل خیلی آدمای دیگه بعضی قضایارو دیر متوجه میشم ولی خدایا از اینکه اینو بهم فهموندی سپاسگزارم.
اخیرا یه دوستی مطلب نقل قول زیرو برام میل کرده بود که خوندنش خالی از لطف نیست .
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سرزند، کم ارزش است دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
عشق طوفانی و متلاطم است دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کندو باخود به قله ی بلند اشراق می برد
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند دوست داشتن زیبایی های دلخواه را دردوستمی بیند و می یابد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق خشن است و شدید و ناپایدار دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
عشق همواره با شک آلوده است دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد
عشق تملک معشوق است دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند
در عشق رقیب منفور است، در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
عشقمعشوق را طعمه ی خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
بقول بزرگی کسانی که شما را دوست دارند همواره دوست دارند و کنارتان می مانند و اگر هزار دلیل برای رفتن وجود داشته باشد یک دلیل برای ماندن خواهند یافت.
در واقع اگه یکی بهت گفت عاشقتم خب میتونی باور کنی چون شخص از نیمه عاطفه و احساس چیزی بیان کرده که واقعا قابل احترامه ولی اگه کسی گفت دوست دارم، تا رسیدن به تمامی باورهای قشنگ دوست داشتن اصلا باور نکن. میدونید میخوام بگم بر خلاف باور عمومی اول عشق میاد سراغ آدما و به مرور که عمیق شد به دوست داشتن تبدیل میشه، دوست داشتنی که چون بر پایه عقل و ادراک آدمی بیان شده ابدی است.
عشق یعنی حسرت پنهان دل
زندگی در گوشه ویران دل
عشق یعنی سایه در یک خیال
عشق یعنی آرزوی سرکش و گاهی محال
شاید عشق بتونه یه جاده یه طرفه باشه ولی عمق وجودی دوست داشتن بر پایه فرد بنا شده و دریافت اونم خیلی جای تعمق داره.
باب مارلی میگه:
می گویی دوست دارم زیر باران قدم بزنم اما وقتی باران می بارد چتر به دست می گیری،
می گویی آفتاب را دوست دارم ولی زیر نور آفتاب دنبال سایه میگردی،
می گویی باد را دوست دارم ولی وقتی باد می وزد پنجره را می بندی،
حالا دریاب وحشت مرا وقتی می گویی دوست دارم.
تا خون در رگهایم جاریست دوستت دارم
مهربانم دوستت دارم.
توی یه جمله ، دوست داشتن یعنی اینکه اولین هدیه ماندگار رو که ازش میگیری، قلبش باشه.
افکار در حال فرستادن سیگنالهای مغناطیسی هستند که ما بخشی از این امواج را بسمت خود جذب می کنیم.
مثلا در صف نانوایی یا بانک افکار ناراحت و بد توسط افراد جلوی ما بطور ناخودآگاه به ما منتقل میشود، ساده تر اینکه ما برای جذب گرایشهای مثبت باید همواره با افراد انرژی مثبت برخورد داشته باشیم اصلا میبایست از همنشینی با افراد منفی گرا پرهیز کرد و این محق امکان پذیر نیست مگر ممارست و تمرین با ذهن.
مطلب آقای David Kadavy در این مورد بسیار آموزنده است که در قسمت بعد میتوان نیم نگاهی به آن کرد.
برام هیچ حسی شبیه تو نیست…….تو پایان هر جستجوی منی
تمام قلب تو بمن نمی رسه……همین که فکرمی برای من بسه.روح در آغاز مثل یک برگ گل، لطیف بوده و سپس انسانها از اون شکل گرفتند، در ابتدا به شکل ماهی، پرنده، حیوانات و موجودات دیگه و در آخر در قالب انسان.
روح کاملا بی تقصیره و در واقع روح در این میون داره تاوان اشتباهات رو میده، گناهانی رو که در دوران قبل مرتکب شدی و حالا با خودت به زندگی فعلی آوردی.
این هتل با ۱۵۳۹ اتاق و سوئیت در ۲۳ طبقه طراحی شده و توانسته اکثر گردشگران و افراد پولدار را به سوی خود جلب کند . هتل آتلانتیس برای هر شب اقامت چیزی حدود ۵ هزار دلار از هر نفر می گیرد. این هتل بخاطر ویوی بیرونی پنجره های اتاق ها و سوئیت های زیر زمینی اش مشهور شده . در واقع وقتی در اتاق ها و سوئیت های طبقات زیرین این هتل قرار می گیرید و از آنجا پرده ی پنجره را کنار بزنید ، تصویر ماهی ها و کوسه ها را در اقیانوس مشاهده می کنید که تنها فاصله ی شما با آنها یک شیشه ی چند جداره است .
وقتی با چنین صحنه ای رو به رو شوید ، فکر می کنید درون یک زیر دریایی قرار گرفته اید که دارد اعماق اقیانوس ها را به شما نشان می دهد . در حالی که به راحتی می توانید رو به پنجره ای که تا پایین اتاقتان را فرا گرفته ، بنشینید و یک فنجان چای داغ را بنوشید و در عین حال بازی کوسه ها با ماهی ها را تماشا کنید.
بدون شک یکی از بزرگترین و مجلل ترین هتلهای جهان هتل ۵ ستاره آتلانتیس پالم دبی میباشد که دارای یک آکواریوم زیرآبی، استخر دولفین و پارک آبی وسیع میباشد، سخته ولی باید باور کرد که هزینه ساخت این هتل یک میلیارد و ششصد میلیون دلار در مساحتی بالغ بر ۴۵ هکتار بنا شده است.
البته تنها هتل ۷ ستاره جهان بنام برج العرب بسیار مجلل تر از هتل آتلانتیس میباشد.
هتل ۷ ستاره برج العرب واقع در جمیراه با ارتفاع ۳۲۱ متر، شامل ۲۸ طبقه و ۲۰۲ سوئیت می باشد. این هتل ۲۸۰ متر از ساحل جمیراه فاصله دارد.
شکل ساختاری آن از بادبان کشتی الهام گرفته شده که ارتفاع آن از برج ایفل بلندتر می باشد، طراحی منحصر به فرد این هتل آنرا به عنوان سنبل جهان عرب معرفی می نمایند ولی طراحان غربی نمای رو به ساحل آنرا به صورت صلیب طراحی کرده اند تمامی اطاق ها از نوع سوئیت های دوبلکس می باشند که با طلا طراحی شده اند. این هتل دارای رستوران های متنوعی می باشد که می توان غذا را در رستورانی ۲۰۰ متر از سطح دریا بالاتر است و میهمانان برای رسیدن به آن از آسانسور شیشه ای استفاده می کنند تا منظره نابی که در این ارتفاع قابل رویت است نهایت استفاده را ببرند. المهرا رستوران دیگری است که در هیچ کجای دنیا نظیر آن ساخته نشده است زیرا آکواریوم زیبا و عظیمی آن را در بر گرفته که گنجایش ۱ میلیون لیتر آب را دارد و هزاران ماهی زیبا دور و بر آنرا احاطه کرده است، این رستوران جزء ۱۰ رستوران برتر دنیاست.
۲۲۲۲ انسان و فقط ۷۰۷ نفر که اکثرا زن و بچه بودند نجات یافتند واقعا مسئولیت مرگ تدریجی ۱۵۱۵ انسان توی آب دمای ۲ درجه با کیه؟
Hull Designer طراح ساخت
Engineers in Ship Yard مهندسین ساخت
Act Of God حوادث ناگهانی
Human Error خطای انسانی
Nobody هیچکس
شبی که تایتانیک غرق شد
روزنامه «نیویورک هرالد» روز بعد از حادثه ۱۹۱۲/۰۴/۱۴ در صفحه اول خود چنین تیتری را به رویت خوانندگانش رساند: «از مجموع ۱۸۰۰ نفر سرنشینان تایتانیک تنها ۶۷۵ نفر که عمدتا زن و کودک هستند نجات یافتند.» البته چندی بعد معلوم شد که این خبر هول هولکی تنظیم شده و آمار دقیق این بوده است: از ۲ هزار و ۲۲۳ نفر مسافر فقط ۷۰۷ نفر نجات یافتند و هزار و ۵۱۵ نفر غرق شدند. ۴۵۳ نفر از مسافران درجه یک و ۱۱۹ نفر از مسافران درجه ۲ و ۱۰۴ نفر از مسافران درجه ۳ نجات یافتند. در جریان این فاجعه، ۱۳۴۷ مرد و ۱۰۳ نفر زن جان خود را از دست دادند. نیمی از کودکان هم در آب غرق شدند و اکثر مسافران به دلیل سرمای شدید و دمای ۲ درجه آب یخ زدند. در آن شب کاپیتان کشتی پس از آنکه دریافت که کار خراب است، چنین گفت: «از این لحظه به بعد هر کسی مسئول جان خودش است.» کاپیتان ادوارد جان اسمیت ۶۲ ساله وقتی از کابین خارج شد، دیگر اثری از خود بر جای نگذاشت و سایه اش هم میان ترددهای سراسیمه سرنشینان و خدمه تایتانیک روی عرشه گم شد. بعد ها هم جسد وی هرگز پیدا نشد. تایتانیک در آن زمان بزرگ ترین کشتی بخار مسافربری جهان بود که در کارخانه کشتی سازی هارلند و ولف در ایرلند ساخته شد. مهندسان این کشتی پیشرفته ترین تکنولوژی موجود در آن زمان را به کار گرفته بودند. طرح اولیه کشتی توسط لرد پیر، رئیس کارخانه ارائه شده بود که پس از بررسی توسط مدیران کارخانه مورد تایید واقع شد. سرانجام در ۳۱ مارس سال ۱۹۰۹ میلادی ساخت تایتانیک آغاز شد و مهندسان و کارگران کارخانه دو سال مشغول آن بودند. تایتانیک دارای ۴ سیلندر، ۴ دودکش، ۳ موتور بخار و یک توربین فشار معکوس به همراه ۳ پروانه پرقدرت بود. استخر شنا، زمین ژیمناستیک، کتابخانه و زمین بازی اسکوواچ داشت. برای مقامات اتاق های درجه یک از چوب و مبلمان بسیار گرانقیمت و فوق العاده زیبا استفاده شده بود. اتاق های درجه ۲ و ۳ نیز تمام امکانات رفاهی مورد نیاز را داشتند. پلکان کشتی بسیار زیبا بود و از چوب بلوط ساخته شده بود. لامپ ها طوری انتخاب شده بود که نورها طبیعی به نظر برسد و اوج تکنولوژی آمیخته با معماری در این کشتی مشاهده می شد. بلای شبانه شب یکشنبه ۱۴ آوریل سال ۱۹۱۲ میلادی بود. درجه حرارت هوا به سرعت در حال کاهش بود و آب اقیانوس سردتر می شد، ماه در آسمان دیده نمی شد اما هوا نسبتا صاف بود. در ساعت ۱۱ و ۴۰ دقیقه پیامی برای تایتانیک مخابره شد که در آن هشدار داده شده بود که یک توده یخ شناور در مسیر کشتی وجود دارد. چند دقیقه بعد پیام دیگری از کشتی دیگر با همین مضمون به تایتانیک مخابره شد اما هیچ کدام از دو پیام به تایتانیک نرسید. در ساعت ۱:۴۵ ناگهان یک توده یخ در مقابل کشتی ظاهر شد. زنگ خطر سه بار به صدا درآمد. کاپیتان تمام تلاش خود را برای تغییر مسیر کشتی انجام داد اما دیر شده بود. گوشه راست کشتی با توده یخ برخورد کرد و چندین جای کشتی صدمه دید، بهتره بدونید ۹ برابر یخی که روی سطح آب دیده میشود زیر آب قرار دارد. ناگهان آب وارد کشتی شد. صدمات وارده جبران ناپذیر بود. کاپیتان اسمیت و توماس اندرو به این نتیجه رسیدند که کشتی در حال غرق شدن است و در نیمه شب دستور دادند که قایق های نجات را به آب بیندازند. تایتانیک دارای ۲۰ قایق نجات به ظرفیت یک هزار و ۱۷۸ نفر بود. در حالی که تعداد خدمه و مسافران روی هم ۲ هزار و ۲۲۳ نفر بود. ۱۶ قایق درون جرثقیل کشتی و تعدادی هم قایق تاشو وجود داشت.مسافران درجه ۱ و ۲ کشتی به راحتی به قایق ها دسترسی داشتند اما مسافران درجه ۳ امکان دسترسی به قایق نداشتند. یک در بزرگ مسافران درجه ۳ را از بقیه مسافران جدا می کرد. زمانی که زنان و کودکان مسافران درجه ۱ و ۲ نجات یافتند، مسافران درجه ۳ هنوز انتظار می کشیدند. ابتدا زنان و کودکان را سوار قایق ها می کردند. دو نفر از خدمه کشتی مرتبا پیام می فرستادند و اوضاع نابهنجار به وجود آمده را گزارش می دادند و چند کشتی از جمله المپیک، پیام را دریافت کردند اما آنها به قدری دور بودند که هیچ کدام نتوانستند خود را به موقع برسانند. یکی از کشتی ها ۴ ساعت بعد از حادثه رسید. مسافران هیچ کدام غرق شدن تایتانیک را باور نداشتند. برای همین ابتدا بیشتر قایق ها تقریبا خالی بودند. اما پس از گذشت اندک زمانی مسافران متوجه وخامت اوضاع شدند و کشتی کم کم به داخل آب می رفت. در ساعت ۲:۲۰ دقیقه بامداد کشتی از وسط به دو نیم شد و یک قسمت به طور کامل درون آب رفت و پس از گذشت چند دقیقه نیمه دیگر تایتانیک هم درون آب فرو رفت و این چنین عصر تایتانیک به پایان رسید. بقایای این کشتی عظیم بخار تا ۷۳ سال دست نخورده در اعماق اقیانوس باقی ماند. در سال ۱۹۸۵ یک تیم غواصی باستان شناسی بقایای تایتانیک را در عمق ۴ هزار متری کشف کردند. دماغه و قسمت پاشنه کشتی به فاصله ۶۰۰ متری از یکدیگر در کف اقیانوس جای گرفته و میان آنها مبلمان، چمدان ها، تکه های لباس، ظرف، جواهرات و دیگر اشیای شخصی مسافران به چشم می خورد؛ شاهدان خاموش یک فاجعه انسانی.
باورش سخته ولی مهم اینه که وقتی باور کردیم بهش عمل هم بکنیم البته در نگاه اول شاید قبول کنیم ولی مرز بین باور و قبول فقط به اندازه یه تار مو هست که یه دنیا تفاوت توشونه مثلا قبول وجود خدا، خب اینو خیلی آدما قبول دارن که خدا وجود داره ولی میدونید به نظر من قشنگ اونجاست که بهش باور داشته باشیم بهش اعتماد کنیم.
تغذیه ما توی شکل گیری مواد شیمیایی بدنمون تاثیر داره و این مواد روی مغز اثر بخشه که میتونه مارو در دام عشق گرفتار کنه البته بعضی از انواع عشقا خیلی هم خوبه، روانشناسان برای عشق سه مرحله پیشنهاد می کنند.
هر سه مرحله تحت تاثیر هورمونها و مواد شیمیایی خاص ایجاد می گردند.
مرحله اول صمیمیت است که بدلیل وجود هورمونهای استروژن و تستسترون بوجود می آید عده ای از آن بعنوان عشق یاد می کنند که در خیلی ها عشق در همین مرحله شکل می گیرد و مصرانه مدعی هستند که این عشق واقعی که میگن همینه و اگه من اونو از دست بدم خودمو می کشم بقول دکتر بینا حتما تو لایق رفتن از این کره خاکی هستی و این افراد حتما باید بستری بشن.
مرحله دوم مجذوبیت است، در شکل گیری مجذوبیت سه انتقال دهنده عصبی یعنی آدرنالین و دوپامین و سروتونین دخیل هستند. در این مرحله در ابتدا، علاقمندی باعث فعال شدن واکنشهای استرس زا و در نتیجه افزایش سطح آدرنالین در خون می شود در اینجاست که فرد متوجه میشود قلب سریعتر میزند و حتی دهان خشک میشود متعاقب آن دوپامین که یک انتقال دهنده عصبی است بالا میرود. این هورمون از طریق رها سازی، حس شدیدی از لذت را بهمراه دارد. حس توصیف شده همان تاثیری است که افراد معتاد پس از مصرف کوکائین در مغزشان بوجود می آید و در انتها سروتونین یکی از هورمونهایی است که باعث میشود بسیار به معشوقتان فکر کنید.
مرحله سوم تعلق است، اکسیتوسین هورمون قدرتمندی است که از زنان و مردان هنگام ارگاسم ترشح می شود و حس تعلق را عمیق میکند. تعلق ضمانتی است که زوجین را متعهد میسازد تا برای بچه دار شدن و پرورش آنها به اندازه کافی در کنار یکدیگر زندگی کنند یعنی بعد از اتمام رابطه جنسی ، زوجین بهم احساس نزدیکی می کنند، اکسیتوسین هنگام زایمان نیز ترشح میشود و باعث پیوند عمیق عاطفی بین مادر و فرزند میگردد.
ثابت شده است اگر ترشح طبیعی هورمون اکسیتوسین در حیوانات -گوسفند ها و موشها- متوقف شود آنها تازه متولدین خود را پس میزنند و بر عکس تزریق این هورمون به موشهای ماده تعلق آنها را به نوزادان موشهای دیگر آنقدر زیاد میکند که تصور میکنند آن نوزادان متعلق به خودشان است.
خشایارشا پادشاه سلسله هخامنشی در سال ۴۸۰ قبل از میلاد یعنی بالغ بر ۲۵۰۰ سال پیش در جریان تلاش ایرانی ها برای فتح یونان، دستور حفر این کانال را صادر کرد.
باستان شناسان انگلیسی این کانال شگفت انگیز را که داستان آن جنبه افسانه ای پیدا کرده بود، سرانجام در دریای اژه یعنی در نزدیکی کشور ترکیه اخیرا کشف کردند.
کانالی با پهنای ۳۰ متری جهت عبور دو کشتی بادبانی به گونه ای حفر شد که از هر دو طرف به سطح پایین شیب داشت، طول این کانال ۲٫۵ کیلومتر بوده است، ساختن این کانال که چهار متر عمق وسی متر عرض داشت سه سال بطول انجامید.
پس ار حفر کانال، ناوگان ایران، یونان را فتح کرد اما موفق به حفظ آن کشور نشد و بناچار در برابر مقاومت سخت سربازان یونانی، دست به عقب نشینی زد و ناوگان ایران از همان کانال به وطن باز گشت.
آرتمیس
فرمانده نیروی دریایی خشایارشاه “آرتمیس Artemis” نخستین زن دریانورد ایرانی است که درحدود ۲۵۰۰ سال پیش،فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت کرد و اولین بانویی می باشد که در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است …این کانال که حفر آن بنا به اسنادی سه و بقولی چهار سال طول کشید عمر کوتاهی داشت و بعد از بازگشت کشتی های ایران دیگر از آن بهره برداری نگردید تا اینکه گروه محققان باستانشناس انگلیسی آن را در چند دهه پیش کشف کردند، محققان نخست با به استفاده گرفتن از متدهای فیزیک زمین شناسی و بعد با حفاری موفق گردیدند بطور دقیق مکان این کانال راتعیین کنند. اما از قرار معلوم این کانال فقط یکبار مورد استفاده قرار گرفت و بعد از گذشتن کشتی های ایرانی بدست فراموشی سپرده شد.
اگه میخوای با یه هدیه چشم یکی برق بزنه و چشم بعضی های دیگه بترکه، میتونی یکی از سنگهای زیر، که با ارزشترین سنگهای دنیا هستند رو بخری مطمئن باش جواب میده.
Diamond الماس (۱۰) مخصوصا اگه الماس سفید باشه و با قیراط بالا همانند یک سپر حفاظتی عمل میکنه. راستی وسواس به معنای صدای خفیفی است که از بهم خوردن زینت آلات شکل می گیرد.
Ruby یاقوت سرخ (۹) رنگش بی نظیره.
Sapphire یاقت کبود (۹) به دو رنگ سرمه ای و آبی موجود است.
Emerald زمرد (۸) برنگ سبزه که مادر بزرگ ها عاشق اون هستند.
حالا جونم براتون بگه که این عددهای ۸ و۹ و ۱۰ Hardness یا سختی هر کدوم از سنگها است که Richard Mou توی یه جدولی مثل جدول مندلیف که فلزات را تخصصی ردیف کرده بود ایشان همه سنگهارو بر حسب معیار اول یعنی سختی طبقه بندی کردند.
پس یعنی توی کل کره خاکی سخت ترین سنگ الماسه که اونم اصل خودش از کربن ساخته شده، عجیبه نه؟
کوه نور الماسی است که ۱۰۶ قیراط وزن دارد و تا چندی پیش به عنوان بزرگترین الماس دنیا شناخته می شد.
اگه مثل من پول برا خرید سنگهای ارزشمند نداری ولی دلت میخواد یا خودتو یا یکی دیگرو سورپریز کنی سنگ مالاکیت بینهایت انرژی داره خیلی هم جذابه، میتونی بری برا خرید مالاکیت که توی تهران هم زیاده.
سنگهای با ارزش پایینتر،کورال که همون مرجانه و انیکس هم پیشنهاد میشن،
ارزش الماس:
الماسهای ریز تا ۳۳۰ قیراط یک میلیون دلار خرید و فروش میشن ولی یک الماس ۴۰ قیراطی یک میلیون دلار می ارزه، بد نیست بدونید که الماس سرخ خیلی نادره و یهالماس سرخیک قیراطی حدود یک میلیون دلار ارزش داره که بلافاصله فروش میره.
الماس ها هر چقدر بزرگتر باشن قیمت اونا لگاریتمی بالا میره مثلا یه الماس ۷۰ قیراطی اخیرا ۷ میلیون دلار بفروش رسید.
بزرگترین الماس یافت شده در جهان۷۷۰قیراط میباشد.
راستی هر گرم ۱۰۰۰ سوت معادل ۵ قیراط هست یعنی هر قیراط ۲۰۰ سوت وزن داره جالب اینه که خیلی از این الماسها که توی رکاب خیلی از انگشترهاست ۰٫۵ سوت حتی ۰٫۲ سوت وزن دارند. من که خودم نیم سوتی بیشتر ندارم.
آدم وقتی جاهای مختلف دنیارو میبینه خیلی سخت میتونه تصمیم بگیره زیباترین جا کجاست ونیز جذ ابه، ایفل مهیجه، دیوار چین با شکوهه، برج پیزا خارق العادست،مجموعه آکروپولیس حیرت انگیزهه یا موزه لوور پاریس که بی نظیره ولی…. ولی شهر سنت پترز بورگ یه چیز کاملا متفاوته که میشه روزها در موردش صحبت کرد اصن یکی از آرزوهای دختر پسرای روسی دیدن این قسمت از کشور خودشونه که چون توی بالاترین نقطه نزدیک قطب شمال قرار داره و خیلی هم گرونه کمتر کسی میتونه اونجا برا چند روز اقامت داشته باشه.
۴۲ جزیره در دلتای رود نوا با ۵۶۰ پل ارتباطی آره ۴۲ جزیره توسط ۵۶۰ پل، ارتباط این جزیره ها شهر افسانه ای سنت پترزبورگ رو درست کرده است.
این شهر در سال ۱۷۰۳ یعنی بیش از ۳۰۰ سال پیش بنیان گذاشته شد، بنای شهر سنت پترزبورگ به فرمان پطر کبیر آغاز گردید.
در سال ۱۷۱۲ پایتخت از مسکو به این شهر انتقال یافت و تا سال ۱۹۱۸ یعنی ۲۰۶ سال پایتخت روسیه بود.
در سال ۱۹۲۴ پس از درگذشت بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی – لنین- نام این شهر به لنینگراد تغییر کرد و در چند دهه گذشته یعنی ۱۹۹۱ مجددا به نام سنت پترزبورگ باز گردانده شد.
پل بوسه، عشق و علاقه برای بدرقه سربازان، عشاق را تا به این نقطه خداحافظی می کشاند و در حال حاضر نیز مخصوصا غروب هنگام، محل تجمع جوانان میباشد.
پل شکلات، این پل در کنار خانه مالک اولین کارخانه شکلات سازی روسیه میباشد.
سهم فضای سبز هر یک از ساکنان شهر ۵۶ متر مربع است خوب است بدانید سهم فضای سبز هر شهر وند تهرانی در ۲۰ سال پیش فقط ۱٫۵ متر مربع و امروزه به ۲۵ متر مربع افزایش یافته است.
مرد مورد علاقه من مندلیف در دانشگاه پترزبورگ تدریس میکرد. این شهر دارای پارکها و خیابانهای عریضی است که معروفترین آنها خیابان نفسکی است.
موزه آرمیتاژ، بعد از موزه بی نظیر لوور در پاریس و موزه ای در انگلستان یعنی مادام تسو این موزه زیبا سومین موزه بزرگ جهان میباشد. اگه میخواید بدونید این موزه چقدر بزرگه، خوبه که بدونید موزه آرمیتاژ دارای ۱۰۵۷ اتاق و ۱۱۷ راه پله است.
این شهر با جمعیت ۶ میایون نفری در سال ۲۰۱۵ دومین شهر بزرگ روسیه بعد از مسکو میباشد.
شهر سنت پترزبورگ بر خلاف تصور عموم از نام پطر کبیر اقتباس نشده است بلکه به احترام پطرس مقدس که از حواریون عیسی مسیح بوده، انتخاب گردیده است. متروی این شهر عمیق ترین مترو در جهان است یعنی عمق ۶۰ متر که تعدادی از ایستگاهها زیر رودخانه احداث شده است. وقتی بالای پله برقی قرار داری بواسطه شیب طولانی پایین پله برقی اصن دیده نمیشه طول تعدادی از اونها ۱۵۰ متر هست که بلندترین پله برقی در جهان محسوب میشن.
اگه از شبهای سفید بخوام حرف بزنم اونوقت باید تا خود صبح بگم و بگم، شبهای سفید علیرغم جاذبه ها و زیبایی خاص، در انسان عوارضی مثل بیخوابی و کم حوصلگی به همراه داره که مختص روسیه است، طولانی ترین شب سفید یا روشن ۲۱ تا ۲۴ July یعنی اول تیر ماه است که روشنی آسمان تقریبا ۲۲ ساعت طول میکشد.
این وضعیت منو بیاد قانون سوم نیوتن میندازه یعنی قانون کنش و واکنش ، هر عملی را عکس العملی است مساوی آن و در جهت خلاف آن.
اطلاعات عمومی http://rezamomenpour.com
چه غافل بودم فکر میکردم با شکست دادن، پیروزم. شایدم قافل بودم یعنی غفلت نکردم، توی زندگی قصور داشتم.
همواره میخواستم دوباره بسازم و دریغ از اینکه با هر بار شکست دادن در واقع یه شکست به کمرم و یه چروک به صورتم میزدم. به اعتقاد بعضیها عشق رو همیشه باید از نو آغاز کرد آخ که چقدر دوست دارم بچه ها بفهمن که یه پدر هم دوست داره فرزندشو در آغوش بگیره و فشار بده و بهش بگه به اندازه چشام دوست دارم ولی اون بچه اگه میتونست حتما میگفت که از چشم ها چیزای با ارزشتر هم وجود داره تو باید منو به بیشترین شکل ممکن دوست داشته باشی البته حساب آدمای عاشق خب بهتره بگم عاشقا از بقیه آدما جداست، اگر عاشقیم باید خودمونو از بقیه جدا کنیم.
عده ای هم معتقدند که داشتن احساس بد خیلی هم خوبه یعنی هر چه بیشتر نقش – من بیچاره- را بازی کنی توجه و عشق بیشتری رو از دیگر یا دیگران – بیشتر دیگر- دریافت می کنید، در واقع انسان بدون اعتماد به نفس در زندگی منافعی را کسب می کند مثلا در شرایط بروز مشکل خانوادگی دیگران نسبت به او احساس ترحم دارند، دیگران تصمیم گیرنده باشند چون احساس خوب پیدا کند، دیگران از او هرگز بدشان نیاید چون آنها از رقیب متنفرند، شخص هرگز شکست نخورد چون اصلا کاری را انجام نمیدهد، شخص می تواند برای انجام رفتارهای نا خوشایندش همواره دلایل موجهی بیاورد و چون نمیتواند روی کاری تمرکز کند فقط یک بهانه گیری کافی است، در نتیجه بدون اعتماد به نفس برای کاری نکردن همواره بهانه جویی وجود دارد.
حالا به قول دکتر مجد “ای انسان” این خود تو هستی که میتوانی بدون اعتماد به نفس باشی و راحت و بدون دغدغه و البته سربار، زندگی کنی یا هدف اولیه آفرینش رو دنبال کنی.
آخه به نظر من هدف آفرینش تکامل بوده و بس.
یادم باشه وقتی برای مروارید، دل به دریا میزنم ساحل را گم نکنم چون همه چی تو ساحلمه.
گروه خونی A تیپ سرد:این افراد عمدتا بهتر است از مواد غذایی کربو هیدرات و کم چرب استفاده کنند.
گروه خونی B تیپ فعال: رژیم غذایی آنها دارای کمترین محدودیت است.
گروه خونی AB فارغ از هر گونه قضاوت روی هم رفته آدمهای عجیب و غریبی هستند هم A و هم B هستند خب طبیعتا طبیعت دو گانه ای دارند، بدنشان به همه چی جواب می دهد: این افراد بهتر است از رژیم گیاه خواری پیروی کنند و از ماهی، گوشت و لبنیات نیز میتوانند استفاده کنند.
گروه خونی O تیپ گرم افرادی برون گرا و اجتماعی هستند، البته با اعتماد به نفس بالا: این افراد بهتر است بیشتر از مواد غذایی پُر پروتئین، کم کربوهیدرات همراه با میوه و سبزی استفاده نمایند.
Sincerity یعنی حس نزدیکی و وجود یک پیوند ذهنی که همواره در حال تغییر است.
Sensation ضلع دوم شور و شوق است که میتواند در اثر زیبایی یا جذابیت جنس مخالف باشد وقتی پیامک موبایل می آید انسان میپرد که همان شوق است و این نیز بتدریج تغییر میکند.
Commitment تعهد یعنی پایبندی به قواعد و یا حتی سنن اجتماعی. این بعد در مردان به مراتب بیشتر از زنان هویدا است و پایدارتر نیز می باشد.
خوب که فکر میکنم بیشتر می فهمم زندگی سابق من یک مثلث متساوی الساقینی بود که دو ضلع مساوی آن بسیار بزرگ و ضلع تعهد آن خیلی کوچک بود اصلا نسبت به دو ضلع اشتیاق و صمیمیت در حد صفر بود و جالب اینکه این قضیه دو طرفه بود و بخاطر همین، همه اطرافیان از ما بعنوان یک زوج بی نظیریاد میکردند.