شکست عشقی ۵

در هوای دلبرت دیوانگی چون دلم دیوانه ی دیوانگی س. توو هند متوجه شدم کسی که الکی هی میخنده دیوونه نیست اونجا یاد گرفتم میشه در حین نداشتن از داشته ها لذت برد میشه در حین فقر از داشته ها لذت برد میشه در حین کمبود از داشته ها لذت برد میشه در حین دوری از بودن ها لذت برد میشه در حین شکست ها ار حال و بودن لذت برد چرا که این هندی های سرخوش و شاد چیزی برا ازدست دادن ندارن و دارن لذت میبرن خب منم حالا شکست خوردم که خوردم حالا پا میشم و خوشحال هستم که کلی تجربه مفید بدست آوردم و از داشته هام لذت می برم راسل کرو هم میگه مهم نیست به نیمه خالی لیوان نگاه میکنی یا به نیمه پر لیوان مهم اینه که میشه این لیوان رو دوباره پر کرد.

میدونید راستشو بخواید من بیشتر دنبال عاشق شدن بودم تا دوست پیدا کردن غافل از اینکه همه جا دوست یابی هست ولی عاشق یابی به گوش کسی هم نخورده، میدونید چون من میگم دوستی نمیتونه عاشق شدن رو تضمین کنه ولی عشق، حتما” پایان خوشی رو تضمین میکنه پس خوشا بحال اونایی که بدون عشششق نمیتونن زندگی کنن.

 

 

 

 

رو این حساب با موتوری که گرفته بودم تقریبا” هر روز که نه ولی شنبه و یکشنبه ها که تعطیل بودیم عین هاچ زنبور عسل که بدنبال مادرش بود منم بدنبال عشق گم شده ام توو خیابونا و کوچه پس کوچه ها دنبال عشق خودم میگشتم انگار که اونم گم شده و من باید تا هوا تاریک نشده اونو پیدا کنم ماه ها همینطور سپری میشد تا اینکه توو همون ایام اسپورت ویک همون هفته ورزش که همه دانشگاه های هند که نمیدونم ولی دانشگاه های کلکته شهر محل اقامت من، دانشجوها داشتند مسابقات ورزشی انجام میدادند آخه هندیها برا ورزش دانشجویی احترام خاصی قائل بودند خودشون ورزش نمی کردنداااا ولی از مردم کوچه و بازار تا اساتید دانشگاه همه دوست داشتند همه دانشجو ها توو مسابقات ورزشی این یه هفته شرکت کنن منم البته توو دو تا ورزش والیبال و تاگ آوار که ما بهش میگیم طناب کشی شرکت کردم که هر دو تا تیم هامون توو همون مراحل مقدماتی اوت شدیم توو یکی از این روزا که من زودتر با موتورم بیرون زده بودم و دم یه دانشگاه دیگه بازی والیبال دخترارو تماشا میکردم بخودم میگفتم که چه خوب شد ما حذف شدیم داشتم توو رویای خودم با اون تیم مسابقه میدادم مخصوصا” با اون تیمی که یه دختری چشممو گرفته بود که نگو بازی اونا تموم شده و دارن میرن خونه هاشون، منم داشتم موتورمو روشن میکردم که برم بعد چند نا از اون دخترا که نمیدونم چند نفر بودند چون من داشتم به اون دختری که توو بازی بهش ذل زده بودم زو نگاه میکردم اومدند پیش منو یکیشون به انگلیسی ازم پرسید مال همین دانشگاه هستی منم به اون دختره نه بلکه به دختری که نمیتونستم چشم ازش بردارم چواب دادم نه من مال دانشگاه D.M.E.T هستم توو خیابون تاراتارا رود که اون دختره چشم قشنگه گفت من میدونم کجاست منم که یخم باز شده بود گفتم منم والیبال بازی میکنم خوبه یه دفعه شما بیاید اونجا و بازی مارو ببینید حالا الکی گفته بودم چون هم بازی خوبی نداشتم تازه تیم مون هم حذف شده بود و چنین شد که بنده احساس کردم برا پنجمین بار عاشق شده ام و ده ها بار شد که می رفتم دم دانشگاه ش که ببینمش و باهاش مثلا دیت بزازم ولی فقط یه بار باهم رفتیم بیرون و بمن گفت که میخواد بعد از پایان سال تحصیلی همون سال ازدواج کنه…….

من مانده ام تنهای تنهاااااااا تازه از اولش هم دو تا نشده بودیم من فقط توو رویای خودم فکر میکردم که اونم عاشق منه…….