قصه گل و تگرگ

عشق عاشق توو چشاش پنهون نمیشه

یادمه وقتی پدرم زنده بود ما موظف بودیم همیشه آخر هفته میومدیم خونش یا نگاهی بالا پائین به تقویم میکردیم تا اگه یه روز تعطیل پیدا میکردیم میزاشتیم کارای شخصی رو یا اون روز انچام میدادیم و یا آخر هفته نمیرفتیم خونه پدر و اون روز تعطیل میرفتیم همیشه موقع غذا خوردن هر آنچه را که میخواست بخوره از میز یا سفره برمیداشت یواش یواش با اونا حال میکرد آخه خیلی آهسته میل میکرد بعد ها بدون اینکه خودش بخواد چیزی رو بمن یاد بده، من دو تا مطلب از غذا خوردنش یاد گرفتم یکی اینکه از یه فعل ساده و تکراری نهایت لذت رو ببرم حتی غذا خوردن و یا خوابیدن و دوم اینکه نونتون رو با هم تقسیم کنید آره تقسیم کنید ولی از نون همدیگه نخورید آره نون رو خودش میخرید و بما میداد که همه نون بخوریم ولی اندازه ای که میخواست بخوره نون برش میزد و همشو میخورد بعدها بیشتر و بیشتر متوجه این امر شدم که توو عشق هم همین فرمول صدق میکنه آدما اگه عاشقن دیگه نباید به نون همدیگه کاری داشته باشن اگه بهم عشق میورزن دیگه نباید دخالتی توو امور همدیگه داشته باشن اگه عاشقیم خب بزاریم عشقمون رها باشه بزاریم عشقمون زندگی کنه یزاریم برا خودش مث پروانه توو دشت پر از گل به هر سمتی که میخواد پر بکشه بزاریم کنترل این ماشین که پشت فرمون نشسته دست خودش باشه و هر چه میخواد گاز بده و حال کنه، چه دیر ولی خوشبختانه بالاخره متوچه شدم عاشقی یعنی رهایی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *